Duration

duː- djʊˈreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    durations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable C1
    مدت، طی، سختی، بقا
  • noun uncountable
    مدت، استمرار
    • - His stay was of short duration.
    • - اقامت او کوتاه مدت بود.
    • - Of what duration?
    • - در طول چه مدتی؟
    • - for the duration of his life
    • - برای همه‌ی عمرش
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد duration

  1. noun length of action, event
    Synonyms: continuance, continuation, continuity, endurance, extent, period, perpetuation, persistence, prolongation, run, span, spell, stretch, term, tide, time

Idioms

  • for the duration

    1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

ارجاع به لغت duration

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «duration» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/duration

لغات نزدیک duration

پیشنهاد بهبود معانی