Dysfunction

ˌdɪsˈfəŋkʃən ˌdɪsˈfəŋkʃən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable formal
    اختلال، عملکرد غیرطبیعی، نابسامانی، به‌هم‌ریختگی
    • - The family's dysfunction was evident in their constant arguments.
    • - نابسامانی خانواده در مشاجرات مداوم آن‌ها مشهود بود.
    • - The dysfunction in the workplace was causing high levels of stress among employees.
    • - به‌هم‌ریختگی محل کار باعث افزایش میزان اضطراب کارکنان می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dysfunction

  1. noun (medicine) any disturbance in the functioning of an organ or body part or a disturbance in the functioning of a social group
    Synonyms: disfunction

ارجاع به لغت dysfunction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dysfunction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dysfunction

لغات نزدیک dysfunction

پیشنهاد بهبود معانی