فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Echo

ˈekoʊ ˈekəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    echoed
  • شکل سوم:

    echoed
  • وجه وصفی حال:

    echoing
  • شکل جمع:

    echoes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C2
    پژواک، طنین، انعکاس (صدایی که پس از بازتاب از محیط با تأخیر زمانی به چشمه‌ی صوت برسد و توسط گوش شخص یا گیرنده‌ای دریافت شود)
    • - In a cave you can hear the echo of your own voice.
    • - در غار می‌توانی پژواک صدای خود را بشنوی.
    • - The echo of footsteps could be heard in the distance.
    • - .طنین صدای پا از دور شنیده می‌شد
  • noun countable
    مجازی بازتاب
    • - The echo of his smile in her mind made her heart ache with longing for him.
    • - بازتاب لبخندش در ذهنش قلبش را از حسرت او به درد آورد.
    • - the echo of his words in my mind.
    • - بازتاب حرف‌هایش در ذهنم
  • verb - intransitive C2
    طنین انداختن، طنین‌انداز شدن، پیچیدن، منعکس شدن (صدا)
    • - The roar of clouds echoed over the hills.
    • - غرش ابر بر فراز تپه‌ها منعکس شد.
    • - The sound of music echoed through the hall.
    • - آوای موسیقی در تالار پیچید.
  • verb - transitive C2
    بازتابگر ... بودن، شبیه ... بودن
    • - The design of the mosque echoes that of The Prophet's Mosque.
    • - طرح این مسجد بازتابگر مسجد النبی است.
    • - The design of the church echoes that of Cologne Cathedral.
    • - طراحی این کلیسا شبیه کلیسای جامع کلن است.
  • noun countable
    تقلید
    • - Her style of painting was an echo of the famous impressionist artists.
    • - سبک نقاشی او تقلیدی از هنرمندان مشهور امپرسیونیست بود.
    • - The young actor's performance was an echo of his veteran co-star.
    • - بازی این بازیگر جوان تقلیدی از هم‌بازی کهنه‌کارش بود.
  • noun
    مجازی پیامد، نتیجه (معمولاً منفی)
    • - The collapse of the Soviet Union had dangerous political echoes.
    • - فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پیامدهای سیاسی خطرناکی داشت.
    • - The echoes of past mistakes haunted him for years.
    • - نتایج اشتباه‌های گذشته او را سال‌ها آزار می‌داد.
  • noun
    واکنش
    • - Her question was met with silence, no echo of agreement or disagreement.
    • - پرسش او با سکوت مواجه شد، بدون واکنش موافقت یا مخالفت.
    • - an eerie echo
    • - واکنشی وهم‌انگیز
  • noun countable
    تقلیدگر، مقلد (کسی که به‌دقت سخنان و عقاید یا کارهای دیگری را تقلید یا تکرار می‌کند)
    • - She was just an echo of her famous older sister.
    • - او تنها تقلیدگر خواهر بزرگ‌تر معروفش بود.
    • - Being an echo of her older sister, she often struggled to find her own identity.
    • - او که مقلد خواهر بزرگ‌ترش بود، اغلب برای یافتن هویت خود دست‌وپا می‌زد.
  • noun countable
    موسیقی بازآوا (تکرار آرام عبارت موسیقایی)
    • - The echo of the flute melody filled the room.
    • - بازآوای ملودی فلوت اتاق را پر کرد.
    • - the echo of the choir's harmonies
    • - بازآوای هارمونی‌های گروه کر
  • noun countable
    بازتاب، اکو (در رادار)
    • - The radar system detected the echo of the incoming signal.
    • - سیستم رادار بازتاب سیگنال دریافتی را شناسایی کرد.
    • - The echo confirmed the location of the enemy ship.
    • - اکو موقعیت کشتی دشمن را تأیید کرد.
  • verb - transitive
    تکرار کردن، تقلید کردن
    • - The teacher asked the student to echo his words.
    • - معلم از دانش‌آموز خواست تا سخنان او را تکرار کند.
    • - The child tried to echo his father's words.
    • - کودک سعی کرد حرف‌های پدرش را تکرار کند.
  • verb - transitive
    منعکس کردن، برگرداندن (صدا)
    • - The mountains echoed her cries for help.
    • - کوه‌ها فریاد کمک‌خواهی او را منعکس کردند.
    • - The canyon walls echoed the sound of my voice.
    • - دیوارهای دره، صدای من را برمی‌گرداند.
  • noun
    اخو، اکو (یکی از پریان که از عشق نارکیسوس مرد و فقط صدایش باقی ماند) (با E بزرگ نوشته می‌شود)
    • - To punish Echo, Hera deprived her of speech, except for the ability to repeat the last words.
    • - هرا برای تنبیه اخو، او را از گفتار محروم کرد؛ به جز توانایی تکرار آخرین کلمات.
    • - Echo was a beautiful maiden.
    • - اکو دوشیزه‌ای زیبا بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد echo

  1. noun repeat, copy
    Synonyms: answer, imitation, mirror, mirror image, onomatopoeia, parallel, parroting, rebound, reflection, reiteration, repercussion, repetition, reply, reproduction, reverberation, ringing, rubber stamp
  2. verb repeat, copy
    Synonyms: ape, ditto, do like, go like, imitate, impersonate, make like, mimic, mirror, parallel, parrot, react, recall, redouble, reflect, reiterate, reproduce, resemble, resound, respond, reverberate, ring, rubber-stamp, second, vibrate

Collocations

  • echo box

    جعبه‌ی بازآوا، جعبه‌ی پژواک

  • echo distortion

    واپیچیدگی پژواک

  • to the echo

    (صدا) بلند، طنین‌انداز، پژواکین

ارجاع به لغت echo

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «echo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/echo

لغات نزدیک echo

پیشنهاد بهبود معانی