Encumbrance

ɪnˈkʌmbrəns ɪnˈkʌmbrəns
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

همچنین می‌توان از incumbrance به‌ جای encumbrance استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله

  • noun
    بار، قید، مانع، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو
    • - At times, relatives become encumbrances.
    • - گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن می‌شوند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد encumbrance

  1. noun burden
    Synonyms: albatross, ball and chain, cross, debt, duty, guilt, handicap, hindrance, impediment, load, millstone, monkey on one’s back, obstruction, responsibility, saddle, thorn in one’s side, weight, worry

ارجاع به لغت encumbrance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «encumbrance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/encumbrance

لغات نزدیک encumbrance

پیشنهاد بهبود معانی