Enjoin

    ɪnˈdʒɔɪn ɪnˈdʒɔɪn
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    • verb - transitive
      سفارش کردن به، امرکردن، مقررداشتن، به‌هم متصل کردن
      • - to enjoin silence on a class
      • - سکوت در کلاس حکم‌فرما کردن
      • - The company was enjoined from using false advertising.
      • - شرکت از به‌کار بردن آگهی‌های دروغین منع شد.
      • - The court enjoined that he (must) pay his wife's alimony to the last penny.
      • - دادگاه حکم صادر کرد که باید تا دینار آخر نفقه‌ی زنش را بدهد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    مترادف و متضاد enjoin

    1. verb order, command
      Synonyms: adjure, admonish, advise, appoint, bid, call upon, caution, charge, counsel, decree, demand, dictate, direct, forewarn, impose, instruct, ordain, prescribe, require, rule, tell, urge, warn
    2. verb forbid
      Synonyms: ban, bar, deny, disallow, inhibit, interdict, outlaw, place injunction on, preclude, prohibit, proscribe, restrain, taboo
      Antonyms: allow, permit

    ارجاع به لغت enjoin

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «enjoin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/enjoin

    لغات نزدیک enjoin

    پیشنهاد بهبود معانی
    دریافت فست دیکشنری از طریق اپ‌استور دانلود مستقیم فست دیکشنری