Enter On

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb
    شروع کردن، آغاز کردن، وارد شدن
    • - She entered on a love affair.
    • - او وارد رابطه‌ای عاشقانه شد.
    • - I entered on a new career last month.
    • - ماه گذشته، شغل جدیدی را شروع کردم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد enter on

  1. verb start
    Synonyms: take up, begin, enter upon

Phrasal verbs

  • enter on (or upon)

    1- آغاز کردن، شروع کردن 2- استفاده بردن از، متمتع شدن، بهره گرفتن

ارجاع به لغت enter on

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «enter on» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/enter-on

لغات نزدیک enter on

پیشنهاد بهبود معانی