Espy

ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • noun adverb
    جاسوسی کردن، دیده‌بانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن
    • - Then she espied a white horse coming toward her through the mist.
    • - سپس متوجه شد که اسب سپیدی از میان مه به‌سوی او می‌آید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد espy

  1. verb To perceive, especially barely or fleetingly
    Synonyms: spot, detect, descry, discern, see, glimpse, spy, catch, discover, find, notice, observe, sight, view, watch
  2. verb To catch sight of (something that is distant, partially hidden, or obscure); glimpse.
    Synonyms: see

ارجاع به لغت espy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «espy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/espy

لغات نزدیک espy

پیشنهاد بهبود معانی