Grid

ɡrɪd ɡrɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    grids

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    شبکه (الگو یا ساختار ساخته‌شده از خطوط افقی و عمودی)
    • - The garden was planted in a grid pattern.
    • - باغ به‌صورت شبکه‌ای کاشته شد.
    • - The spreadsheet displayed data in a neat grid format.
    • - صفحه‌گسترده داده‌ها را در قالب شبکه‌ای منظم نمایش می‌دهد.
  • noun countable
    برق شبکه
    • - Without the grid, we would not have reliable access to power.
    • - بدون شبکه، دسترسی مطمئنی به برق نخواهیم داشت.
    • - The grid distributes power across the city.
    • - شبکه برق را در سطح شهر توزیع می‌کند.
    • - The grid operator monitors electricity flow.
    • - اپراتور شبکه جریان برق را پایش می‌کند.
  • noun countable
    جغرافیا شبکه (شطرنجی) (الگویی از مربع‌ها با اعداد یا حروف که برای یافتن مکان‌ها روی نقشه از آن استفاده می‌شود)
    • - The map displayed a detailed grid of streets.
    • - نقشه شبکه‌ای دقیق از خیابان‌ها را نشان می‌داد.
    • - The map had a grid, making it easy to locate specific points.
    • - نقشه شبکه‌ای شطرنجی داشت که مکان‌یابی نقاط خاص را آسان می‌کرد.
  • noun countable
    ورزش محل شروع، گرید (در مسابقات اتومبیل‌رانی)
    • - The driver positioned his car on the grid.
    • - راننده اتومبیل خود را در محل شروع مستقر کرد.
    • - Each driver awaited the signal to start from the grid.
    • - هر راننده منتظر علامت برای شروع از گرید بود.
  • noun countable
    صفحه، پلاک، شبکه (در باتری)
    • - He carefully inspected the grid of the storage battery for any signs of damage.
    • - صفحه‌ی باتری ذخیره‌سازی را برای هرگونه علائم آسیب به‌دقت بررسی کرد.
    • - The grid of the battery played a crucial role in conducting and distributing electrical energy.
    • - شبکه‌ی باتری نقش مهمی در هدایت و توزیع انرژی الکتریکی داشت.
  • noun countable
    برق شبکه (در لامپ الکترونی)
    • - The grid is an essential component of electron tubes.
    • - شبکه جزئی ضروری در لامپ‌های الکترونی است.
    • - The electron tube's performance greatly depends on the stability of its grid.
    • - عملکرد لامپ الکترونی تا حد زیادی به پایداری شبکه‌ی آن بستگی دارد.
  • noun countable
    ورزش زمین (در فوتبال آمریکایی)
    • - The football players lined up on the grid.
    • - بازیکنان فوتبال در زمین صف‌آرایی کردند.
    • - The players ran across the grid.
    • - بازیکنان زمین دویدند.
  • noun countable
    هر چیز شبکه‌مانند
    • - The jail building was a grid of hallways and stairwells.
    • - ساختمان زندان شبکه‌ای از راهروها و راه‌پله‌ها بود.
    • - The grid of relationships in this small town is complex and interconnected.
    • - شبکه‌ی روابط در این شهر کوچک پیچیده و به‌هم‌پیوسته است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد grid

  1. noun gridiron
    Synonyms: framework, grill, grille, network, lattice, grate
  2. noun conducting plate
    Synonyms: plate, terminal, layer

Collocations

  • cattle-grid

    (انگلیس) صفحه‌ی آهن مشبک که بر کف برخی راه‌ها می‌گذارند تا چهارپایان نتوانند از آن رد شده و وارد جاده شوند

ارجاع به لغت grid

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grid

لغات نزدیک grid

پیشنهاد بهبود معانی