Gummy

ˈɡʌmi ˈɡʌmi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    (لبخند) لثه‌ای (وقتی هنگام لبخند لثه مشخص می‌شود)
    • - Her smile revealed her gummy grin.
    • - لبخند او پوزخند لثه‌ای او را نشان داد.
    • - The toddler's toothless mouth gave him an gummy expression as he giggled.
    • - دهان بی‌دندان کودک نوپا هنگامی که می‌خندید قیافه‌ی لثه‌ای به او داد.
  • adjective
    چسبنده، صمغی، چسبناک، نوچ
    • - The gummy candy stuck to my teeth.
    • - آب‌نبات چسبناک به دندانم چسبید.
    • - The old envelope had a gummy seal that was difficult to open.
    • - پاکت قدیمی مهروموم صمغی داشت که به‌سختی باز می‌شد.
  • noun plural countable
    انگلیسی آمریکایی پاستیل
    • - She loved the gummy worm.
    • - او عاشق پاستیل کرم بود.
    • - gummy bear
    • - پاستیل خرسی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد gummy

  1. adjective sticky
    Synonyms: cohesive, viscid, adhesive, mucilaginous, gluey

ارجاع به لغت gummy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gummy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gummy

لغات نزدیک gummy

پیشنهاد بهبود معانی