Involved

    ɪnˈvɑːlvd ɪnˈvɒlvd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم شخص مفرد:

      involves

    • وجه وصفی حال:

      involving

    • صفت تفضیلی:

      more involved

    • صفت عالی:

      most involved

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    • adjective B1
      پیچیده، بغرنج، غامض، مدغم، پیچ‌در‌پیچ
      • - an involved problem
      • - مسئله‌ی پیچیده
      • - be involved in/with
      • - شرکت داشتن در، درگیر بودن در
      • - the factors involved
      • - عوامل درگیر، عوامل دخیل، عوامل مربوط
    • adjective
      درگیر، گرفتار، دچار
    • adjective
      رابطه عاشقانه یا جنسی داشتن
    پیشنهاد بهبود معانی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    مترادف و متضاد involved

    1. adjective complicated
      Synonyms: Byzantine, complex, confusing, convoluted, difficult, elaborate, Gordian, high-tech, intricate, knotty, labyrinthine, mazy, muddled, ramified, sophisticated, tangled, tortuous, winding
      Antonyms: easy, simple, uncomplicated
    2. adjective implicated in action
      Synonyms: affected, caught, concerned, eat sleep and breathe, embarrassed, embroiled, enmeshed, entangled, hooked, immersed in, incriminated, interested, into, knee-deep in, mixed up in, mixed up with, occupied, participating, taking part in, tangled, up to here in, up to one’s neck in
      Antonyms: blameless, exonerated

    لغات هم‌خانواده involved

    ارجاع به لغت involved

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «involved» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/involved

    لغات نزدیک involved

    پیشنهاد بهبود معانی
    دریافت فست دیکشنری از طریق اپ‌استور دانلود مستقیم فست دیکشنری