Iron

ˈaɪərn ˈaɪən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ironed
  • شکل سوم:

    ironed
  • سوم شخص مفرد:

    irons
  • وجه وصفی حال:

    ironing
  • شکل جمع:

    irons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable B1
    آهن (نشان آن: fe، وزن اتمی: 55/847، شماره‌ی اتمی: 26، چگالی: 7/86، نقطه‌ی گداز: 1535c، نقطه‌ی جوش: 3000c)، فلز
    • - Iron is the most common and important of all metals.
    • - آهن یکی از فراوان‌ترین و مهمترین فلزات است.
  • noun uncountable
    آهن موجود در خون و خوراک و غیره
    • - iron - poor blood
    • - خونی که آهن آن کم است
    • - Liver contains lots of iron.
    • - جگر مقدار زیادی آهن دارد.
  • noun countable
    اطو، اتو
    • - an electric iron
    • - اتوی برقی
  • noun countable
    (بازی گلف) چوگان آهنی
  • noun
    (جمع) غل و زنجیر، قید و بند، پابند و دست‌بند
  • adjective
    آهنی
    • - an iron rod
    • - میله‌ی آهنی
    • - an iron mine
    • - کان آهن
    • - iron ore
    • - سنگ آهن
  • adjective
    نیرومندی، آهنین، استوار، قوی، محکم
    • - muscles of iron
    • - عضلات آهنین
    • - an iron constitution
    • - بنیه‌ی قوی
    • - an iron will
    • - اراده‌ی استوار (آهنین)
    • - the iron bonds of friendship between Morteza and I
    • - رشته‌های محکم دوستی (بین) من و مرتضی
  • verb - transitive
    اتو کردن، اتو زدن
    • - I iron my clothes.
    • - من جامه‌های خود را اتو می‌کنم.
    • - This material doesn't iron well.
    • - این پارچه خوب اتو نمی‌شود (اتو برنمی‌دارد).
  • verb - transitive
    آهن‌پوش کردن، آهن زدن به، آهن دار کردن
    • - He ironed the wheel.
    • - او روی چرخ را با آهن پوشاند.
  • verb - transitive
    غل و زنجیر کردن
  • verb - intransitive
    اتو کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد iron

  1. adjective hard, tough; inflexible
    Synonyms: adamant, adamantine, cruel, dense, ferric, ferrous, firm, heavy, immovable, implacable, indomitable, inexorable, insensible, obdurate, relentless, rigid, robust, steel, steely, strong, stubborn, thick, unbending, unyielding
    Antonyms: flexible, soft, weak
  2. noun hard, ferrous metal
    Synonyms: cast, coke, pig
  3. noun restraint made of metal
    Synonyms: bond, chain, cuffs, fetter, handcuffs, leg irons, manacles, shackles

Phrasal verbs

  • iron out

    (با اتو) صاف کردن، چروک‌گیری کردن

    برطرف کردن، رفع کردن

Idioms

  • have many (or several) irons in the fire

    در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن

  • in irons

    1- غل و زنجیر شده، در بند، دست و پا بسته 2- (کشتی بادبانی) ایستاده از حرکت، گرفتار باد مخالف

  • strike while the iron is hot

    از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن

    تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن

ارجاع به لغت iron

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «iron» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/iron

لغات نزدیک iron

پیشنهاد بهبود معانی