Miff

mɪf mɪf
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • noun adverb
    زودرنج، رنجش، کدورت، قهر، قهر کردن، رنجیدن، پژمرده شدن
    • - He was miffed at his wife for having lost the key.
    • - به‌‌دلیل گم‌کردن کلید از دست زنش پکر بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد miff

  1. verb annoy
    Synonyms: aggrieve, bother, displease, hurt, irk, irritate, nettle, offend, pester, pique, provoke, put out, resent, upset, vex
    Antonyms: appease, mollify, please

ارجاع به لغت miff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «miff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/miff

لغات نزدیک miff

پیشنهاد بهبود معانی