Noodle

ˈnuːdl ˈnuːdl ˈnuːdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    noodled
  • شکل سوم:

    noodled
  • وجه وصفی حال:

    noodling
  • شکل جمع:

    noodles

توضیحات

شکل نوشتاری معنی سوم لغت در انگلیسی بریتانیایی: noddle

شکل نوشتاری معنی چهارم این لغت: pool noodle

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun plural countable
    غذا و آشپزی نودل، رشته‌فرنگی، ورمیشل
    • - He prefers rice over noodle for his stir-fry dishes.
    • - او برای غذاهای سرخ‌کردنی خود برنج را به نودل ترجیح می‌دهد.
    • - The restaurant's famous noodle is made fresh daily.
    • - نودل معروف رستوران هر روز تازه درست می‌شود.
  • noun plural countable
    انگلیسی آمریکایی غذا و آشپزی پاستا، ماکارونی
    • - The kids requested cheesy noodle for dinner tonight.
    • - بچه‌ها برای شام امشب پاستای پنیری می‌خواستند.
    • - I love to eat a big bowl of noodle with marinara sauce.
    • - دوست دارم یک کاسه‌ی بزرگ ماکارونی با سس مارینارا بخورم.
  • noun countable informal
    انگلیسی آمریکایی قدیمی سر، کله، مغز
    • - His noodle was filled with creative ideas and innovative solutions.
    • - مغز او پر از ایده‌های خلاقانه و راه‌حل‌های نوآورانه بود.
    • - The artist's noodle was reflected in the intricate details of her masterpiece.
    • - مغز این هنرمند در جزئیات پیچیده‌ی شاهکار او نمایان شد.
  • noun countable
    ورزش نودل شنا
    • - The noodle floated in the pool.
    • - نودل شنا در استخر شناور شد.
    • - I grabbed a noodle to help me float in the lake.
    • - یک نودل شنا برداشتم تا کمکم کند در دریاچه شنا کنم.
  • noun countable informal
    موسیقی بداهه‌نوازی، بداهه نواختن
    • - His noodle on the guitar captivated everyone with its raw emotion.
    • - بداهه‌نوازی او روی گیتار همه را مجذوب احساسات سوزدارش کرد.
    • - The noodle at the session added a spontaneous and lively touch to the music.
    • - بداهه‌نوازی در جلسه، حسی خودجوش و زنده به موسیقی اضافه کرد.
  • verb - intransitive informal
    انگلیسی آمریکایی (به‌طور سطحی یا بدون‌ فکر) فکر کردن، انجام دادن
    • - I often find myself noodling about random things when I should be working.
    • - من اغلب وقتی باید کار کنم، در مورد چیزهای مختلف فکر می‌کنم.
    • - Don't just noodle around with your potential career options.
    • - فقط در مورد گزینه‌های شغلی بالقوه‌ی خود مشغول فکر نباشید.
  • verb - intransitive
    موسیقی فی‌البداهه نواختن، بداهه‌نوازی کردن
    • - Instead of studying for his exams, he spent hours noodling on his guitar.
    • - او به‌جای اینکه برای امتحاناتش درس بخواند، ساعت‌ها با گیتار بداهه‌نوازی می‌کرد.
    • - After dinner, I like to noodle on my guitar for relaxation.
    • - بعداز شام، من دوست دارم برای استراحت با گیتار بداهه‌نوازی کنم.
  • noun countable
    قدیمی احمق، ابله، کندذهن
    • - Don't be such a noodle, use your brain!
    • - اینقدر احمق نباش، از مغزت استفاده کن!
    • - I can't believe I dated that noodle for so long.
    • - نمی‌توانم باور کنم که برای مدت طولانی با آن کندذهن قرار داشتم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد noodle

  1. noun The uppermost part of the body
    Synonyms: bean, noggin, dome, head, noddle, pate, poll, attic, block, conk, nut, bonce

ارجاع به لغت noodle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «noodle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/noodle

لغات نزدیک noodle

پیشنهاد بهبود معانی