Normalize

ˈnɔːrməlaɪz ˈnɔːməlaɪz
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    هنجار کردن
  • verb - transitive
    به‌صورت عادی و معمولی در‌آوردن، طبیعی کردن، تحت قانون و قاعده در آوردن
    • - The two countries are trying to normalize relations with each other.
    • - دو کشور می‌کوشند روابط خود با یکدیگر را به‌صورت عادی در بیاورند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد normalize

  1. verb Make normal or cause to conform to a norm or standard
    Synonyms: normalise, renormalize, renormalise
  2. verb Bring to a desired consistency, texture, or hardness by a process of gradually heating and cooling
    Synonyms: anneal, temper

لغات هم‌خانواده normalize

ارجاع به لغت normalize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «normalize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/normalize

لغات نزدیک normalize

پیشنهاد بهبود معانی