Runny

ˈrʌni ˈrʌni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    runnier
  • صفت عالی:

    runniest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    آبکی، شل (بیش‌ازحد)
    • - I drizzled some runny honey over my toast this morning.
    • - امروز صبح روی نان تستم کمی عسل آبکی ریختم.
    • - The milk was runny.
    • - شیر شل بود.
  • adjective
    دچار آب‌ریزش، دارای ترشح
    • - The pollen in the air made my nose runny.
    • - گرده‌های هوا بینی من را دچار آب‌ریزش کرده است.
    • - Her runny nose made it difficult for her to breathe properly.
    • - آب‌ریزش بینی او تنفس صحیح را برایش سخت کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد runny

  1. adjective Characteristic of a fluid; capable of flowing and easily changing shape
    Synonyms: fluid

لغات هم‌خانواده runny

ارجاع به لغت runny

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «runny» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/runny

لغات نزدیک runny

پیشنهاد بهبود معانی