Satiate

ˈseɪʃieɪt ˈseɪʃieɪt ˈseɪʃieɪt ˈseɪʃieɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    سیر کردن، فروشناندن، اشباع شدن، اقناع شدن
    • - Satiated with pleasure, she decided to become a nun.
    • - چون از لذت سیر شده بود، تصمیم گرفت راهبه بشود.
    • - an appetite that could not be satiated
    • - اشتهایی که سیری‌ناپذیر بود
    • - That event satiated his desire for revenge.
    • - آن رویداد میل او را برای انتقام‌گیری اقناع کرد.
    • - The cool spring water satiated our thirst.
    • - آب خنک چشمه تشنگی ما را فرونشاند.
    • - He was satiated with happiness.
    • - خوشی زیر دلش زد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد satiate

  1. verb stuff, satisfy completely or excessively
    Synonyms: cloy, content, feed to gills, fill, glut, gorge, gratify, indulge, jade, nauseate, overdose, overfill, pall, sate, saturate, slake, surfeit
    Antonyms: deprive, dissatisfy, leave wanting

ارجاع به لغت satiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «satiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/satiate

لغات نزدیک satiate

پیشنهاد بهبود معانی