Weight

    weɪt weɪt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      weighted

    • شکل سوم:

      weighted

    • سوم شخص مفرد:

      weights

    • وجه وصفی حال:

      weighting

    • شکل جمع:

      weights

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    • noun countable B1
      وزن، سنگینی، سنگ وزنه، وزنه
      • - the weight of a stone
      • - وزن یک سنگ
      • - net weight
      • - وزن خالص
      • - gross weight
      • - وزن ناخالص
      • - the weights of a scale
      • - وزنه‌های ترازو
      • - weight lifting
      • - وزنه‌برداری
      • - ... it's a heavy weight to carry on one's shoulder
      • - ... بار گرانیست کشیدن به دوش
      • - You should not lift heavy weights.
      • - شما نباید بار سنگین بلند کنید.
      • - the weight of responsibility
      • - بار مسئولیت
      • - a matter of great weight
      • - یک مطلب بسیار مهم
      • - the relative weight of various emotions
      • - اهمیت نسبی احساسات مختلف
      • - Their decisions always carried weight.
      • - تصمیم‌های آنان همیشه از اهمیت برخوردار بود.
      • - weights and measures
      • - اوزان و مقیاسات
      • - flyweight
      • - مگس وزن
      • - middleweight
      • - میان وزن
      • - featherweight
      • - پر وزن
      • - heavyweight
      • - سنگین وزن
      • - weight function
      • - تابع وزن
      • - We sell apples by weight.
      • - سیب‌ها را بر حسب وزن (کیلویی) می‌فروشیم.
      مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
    • verb - transitive
      سنگین کردن، بار کردن
    پیشنهاد بهبود معانی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    مترادف و متضاد weight

    1. noun heaviness
      Synonyms: adiposity, avoirdupois, ballast, burden, density, G-factor, gravity, gross, heft, heftiness, load, mass, measurement, net, ponderosity, ponderousness, poundage, pressure, substance, tonnage
    2. noun something used to measure heaviness
      Synonyms: anchor, ballast, bob, counterbalance, counterpoise, counterweight, mass, pendulum, plumb, plumb bob, poundage, pressure, rock, sandbag, sinker, stone
    3. noun importance
      Synonyms: access, authority, clout, connection, consequence, consideration, credit, effectiveness, efficacy, emphasis, forcefulness, forcibleness, impact, import, influence, magnitude, moment, momentousness, persuasiveness, pith, potency, power, powerfulness, prestige, pull, significance, signification, substance, sway, value, weightiness
      Antonyms: triviality, unimportance
    4. noun burden
      Synonyms: albatross, ball and chain, charge, cumber, cumbrance, deadweight, duty, encumbrance, excess baggage, load, millstone, onus, oppression, pressure, responsibility, strain, task, tax
      Antonyms: advantage, benefit, pleasure, solution

    Collocations

    Idioms

    • carry weight

      مهم بودن، اهمیت داشتن، دارای نفوذ بودن

      مهم بودن، نفوذ داشتن، خر (کسی) رفتن

    • pull one's weight

      سهم خود را انجام دادن، به سهم خود کارکردن

    • throw one's weight around

      اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

      از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

    لغات هم‌خانواده weight

    ارجاع به لغت weight

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «weight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/weight

    لغات نزدیک weight

    پیشنهاد بهبود معانی
    دریافت فست دیکشنری از طریق اپ‌استور دانلود مستقیم فست دیکشنری