Dusty

ˈdʌsti ˈdʌsti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    dustier
  • صفت عالی:

    dustiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective B1
    گردوخاکی
    • - a dusty road
    • - راه پرگرد و خاک
    • - The table is dusty.
    • - میز گرد گرفته است.
    • - a dusty substance
    • - ماده‌ی گردمانند
    • - An old man who tried to prolong his dusty life.
    • - پیرمردی که می‌کوشید عمر بی‌حاصل خود را طولانی‌تر کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dusty

  1. adjective filled with or covered with powdery particles
    Synonyms: arenaceous, arenose, chalky, crumbly, dirty, friable, granular, grubby, sandy, sooty, unclean, undusted, unswept, untouched
    Antonyms: clean, clear

ارجاع به لغت dusty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dusty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dusty

لغات نزدیک dusty

پیشنهاد بهبود معانی