Effigy

ˈefɪdʒi ˈefɪdʒi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun
    تمثال، صورت، پیکر، تمثال تهیه کردن، پیکرک
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد effigy

  1. noun dummy
    Synonyms: figure, icon, idol, image, likeness, model, picture, portrait, puppet, representation, statue
    Antonyms: being, entity

Collocations

ارجاع به لغت effigy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «effigy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/effigy

لغات نزدیک effigy

پیشنهاد بهبود معانی