Entail

ɪnˈteɪl ɪnˈteɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    entailed
  • شکل سوم:

    entailed
  • سوم شخص مفرد:

    entails
  • وجه وصفی حال:

    entailing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive formal
    ضروری بودن، مستلزم بودن، شامل بودن، فراهم کردن، متضمن بودن، دربرداشتن، حمل کردن بر، در پی داشتن، به دنبال داشتن، موجب شدن
    • - This project will entail great costs.
    • - این طرح هزینه‌ی زیادی در پی خواهد داشت.
    • - Political democracy entails cultural democracy.
    • - آزادی سیاسی مستلزم آزادی فرهنگی است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد entail

  1. verb require; result in
    Synonyms: bring about, call for, cause, demand, encompass, entangle, evoke, give rise to, impose, involve, lead to, necessitate, occasion, require, tangle

ارجاع به لغت entail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «entail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/entail

لغات نزدیک entail

پیشنهاد بهبود معانی