Entrenched

ɪnˈtrentʃt ɪnˈtrentʃt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    (عقاید و باورها و عادت‌ها) ریشه‌دوانده، تثبیت‌شده، پابرجا، ریشه‌دار، دیرینه
    • - an entrenched bureaucracy
    • - بروکراسی ریشه‌دار
    • - entrenched cultural habits
    • - عادت‌های ریشه‌دوانده‌ی فرهنگی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد entrenched

  1. adjective established
    Synonyms: rooted, fixed, firm, fortified, dug in

ارجاع به لغت entrenched

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «entrenched» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/entrenched

لغات نزدیک entrenched

پیشنهاد بهبود معانی