For

fər
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • preposition A1
    برای، به منظور (بیانگر هدف)
    • - I bought this bouquet of flowers for my mom's birthday.
    • - این دسته‌گل را برای تولد مامانم خریدم.
    • - I made this cake for your birthday.
    • - این کیک رو برای تولدت درست کردم.
    • - He has a surprise for his girlfriend.
    • - برای دوست‌دخترش سورپرایز دارد.
  • preposition A2
    برای، به قصد (بیانگر قصد)
    • - He studied hard for his exams.
    • - برای امتحاناتش سخت درس می‌خواند.
    • - I am saving money for a vacation.
    • - به‌‌قصد تعطیلات پول پس‌انداز می‌کنم.
  • conjunction preposition
    برای، به‌علت، به‌خاطر، چون، زیرا
    • - Comfort him for he is sad.
    • - او را دلداری بده؛ زیرا که ناراحت است.
    • - Father, forgive them for they know not what they do.
    • - خداوندا! آنان را ببخش؛ چون نمی‌دانند چه می‌کنند.
  • preposition A1
    برای، به مدت (بیانگر مدت)
    • - to walk for an hour
    • - برای یک ساعت راه رفتن
    • - She has been studying for three hours straight.
    • - او به مدت سه ساعت متوالی درس می‌خواند.
  • preposition A2
    به‌مناسبت (رویداد و غیره)، برای (زمان)
    • - an appointment for 2 p.m.
    • - قرار ملاقات برای [ساعت] دو بعدازظهر
    • - What did you buy her for Christmas?
    • - به‌مناسبت کریسمس براش چی خریدی؟
  • preposition C1
    برای، نسبت به، با در نظر گرفتن، با توجه به (بیانگر مقایسه‌ی یک چیز با چیزهای مشابه)
    • - This winter has been unusually cold for Bukan.
    • - زمستان امسال برای بوکان به طور غیرمعمول سرد بوده است.
    • - He's very mature for his age.
    • - نسبت به سنش بسیار بالغ است.
    • - He is very clever for a child.
    • - با در نظر گرفتن کودکی بسیار باهوش است.
  • preposition B2
    به‌ نفع، به‌ سود، به‌ هواخواهی از، موافق (بیانگر حمایت)
    • - I voted for the Reds at the last election.
    • - در انتخابات پیشین به قرمزها رأی دادم.
    • - to fight for a cause
    • - به هواداری از آرمانی پیکار کردن
    • - Who's for soccer?
    • - چه کسی موافق فوتبال است؟
    • - Are you for or against?
    • - آیا موافقی یا مخالف؟
  • preposition B1
    برای (بیانگر کمک)
    • - for you
    • - برای شما
    • - I carried these bags for him.
    • - این کیسه‌ها را برای او حمل کردم.
  • preposition
    درباره‌ی (کسی یا چیزی)
    • - His feelings for her had changed.
    • - احساسات او درباره‌ی او تغییر کرده بود.
    • - She felt nothing but contempt for him.
    • - چیزی جز تحقیر درباره‌ی او احساس نمی‌کرد.
  • preposition A2
    برای، به، با، در ازای، بابت، در عوض، در برابر، در مقابل (مبلغ)
    • - money for paying rent
    • - پول برای پرداخت اجاره
    • - They bought it for ten thousand dollars.
    • - آن را به ده هزار دلار خریدند.
    • - They sell apples for two dollars a pound.
    • - سیب‌ها را (به بهای) پوندی دو دلار می‌فروشند.
    • - ten dollars for each hour of work
    • - ده دلار در مقابل هر ساعت کار
  • preposition B1
    از طرف، به نمایندگی از، به نیابت از، به جای
    • - I am attending the meeting for Tom this afternoon.
    • - امروز بعدازظهر از طرف تام در جلسه‌ای شرکت می‌کنم.
    • - I am signing the contract for my boss.
    • - به نیابت از رئیسم قرارداد را امضا می‌کنم.
  • preposition A2
    به سمت
    • - to leave for one's home
    • - به سمت خانه‌ی خود عزیمت کردن
    • - We were running for the bus station.
    • - به سمت ایستگاه اتوبوس می‌دویدیم.
  • preposition A2
    به معنی، معادل
    • - FIFA stands for Fédération internationale de football association.
    • - فیفا به معنی فدراسیون بین‌المللی فوتبال است.
    • - What's the French word for "vegetarian"?
    • - معادل کلمه‌ی vegetarian [گیاه‌خوار] در فرانسوی چیست؟
  • preposition
    با وجود، علی‌رغم، برخلاف (معمولاً پس آن all می‌آید)
    • - For all his learning he is stupid.
    • - برخلاف آن‌ همه دانشی که دارد، بی‌شعور است.
    • - For all his faults, he still managed to win the hearts of those around him.
    • - با وجود همه‌ی ایراداتش، باز هم توانست دل اطرافیانش را به دست آورد.
  • preposition
    به افتخار (در مورد نام‌گذاری)
    • - The new literary award is named for her grandfather.
    • - جایزه‌ی ادبی جدید به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شده است.
    • - The city park was named for her grandfather.
    • - پارک شهر به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شد.
  • abbreviation
    خارجی (foreign)
    • - The for film won an award at the festival.
    • - این فیلم خارجی در جشنواره برنده‌ی جایزه شد.
    • - She studied at a for university.
    • - در یک دانشگاه خارجی تحصیل کرد.
  • abbreviation
    جنگل‌داری (forestry)
    • - The for plays a crucial role in managing our natural resources.
    • - جنگل‌داری نقش مهمی در مدیریت منابع طبیعی ما دارد.
    • - She studied forestry in college and now works as a forest ranger in the state park.
    • - او در کالج جنگل‌داری خواند و اکنون به عنوان جنگل‌بان در پارک ایالتی کار می‌کند.
  • abbreviation
    تحویل به راه‌آهن (free on rail) (با حروف بزرگ) (بهای کالا به علاوه‌ی هزینه حمل تا راه‌آهن)
    • - The company offered FOR for all customers.
    • - این شرکت تحویل به راه‌آهن را برای همه‌ی مشتریان ارائه کرد.
    • - The package was labeled FOR.
    • - بسته‌بندی دارای برچسب تحویل به راه‌آهن بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد for

  1. conjunction in consequence of the fact that
    Synonyms: as, as long as, because, being, considering, inasmuch as, now, since, whereas
  2. preposition in consideration of
    Synonyms: after, as, beneficial to, concerning, conducive to, during, for the sake of, in contemplation of, in exchange for, in favor of, in furtherance of, in order to, in order to get, in place of, in pursuance of, in spite of, in the direction of, in the interest of, in the name of, notwithstanding, on the part of, on the side of, pro, supposing, to, to counterbalance, to go to, to the amount of, to the extent of, toward, under the authority of, with a view to, with regard to, with respect

Phrasal verbs

  • word for word

    کلمه‌به‌کلمه، واژه‌به‌واژه، لغت‌به‌لغت، لفظ‌به‌لفظ، تحت‌اللفظی، جز‌ءبه‌جزء، مو‌به‌مو، واو‌به‌واو

    کلمه‌به‌کلمه، واژه‌به‌واژه، لغت‌به‌لغت، لفظ‌به‌لفظ، تحت‌اللفظی، جز‌ءبه‌جزء، مو‌به‌مو، واو‌به‌واو

  • as for

    عطف به، مربوط به، با توجه به

  • look for

    دنبال گشتن، در جست‌وجو بودن

    منتظر ماندن

  • answer for

    مسئولیت چیزی را در دست داشتن، تقصیر چیزی را به عهده گرفتن

    ضمانت کردن

    چیزی را ضمانت کردن، به شخصیت کسی گواهی دادن

    ضمانت کردن، عهده‌دار شدن

  • ask for

    درخواست کردن، طلب کردن، خواستن، نیاز داشتن

  • be cut out for

    مناسب بودن، خصیصه‌های لازم را داشتن

  • be in for

    چیز ناخوشایندی را پیش‌بینی کردن

    به خاطر جرمی زندانی شدن

  • be out for

    طلب کردن، دنبال کردن

  • be there for

    در دسترس کسی بودن برای مهیا کردن آسودگی و حمایت کردن به‌خصوص در مواقع سختی

  • be up for

    قصد انجام کاری را داشتن

  • call for

    کسی را صدا زدن

    درخواست کردن، تقاضا کردن

    سراغ (کسی یا چیزی) رفتن

    تلفن زدن (برای درخواست چیزی)

    ایجاب کردن، مستلزم بودن

  • come for

    به دنبال چیزی یا کسی گشتن برای گرفتن آن

  • come in for

    در معرض قرار گرفتن

  • fall for

    خاطرخواه شدن، شیفته شدن

    فریب خوردن، گول خوردن

  • get on for

    نزدیک شدن

  • give it up for

    آفرین گفتن، تحسین کردن

  • go for

    به کار رفتن

    حمله کردن

    پسندیدن، پذیرفتن، دوست داشتن

    تلاش کردن برای به‌ دست آوردن چیزی

  • go for it

    تمام تلاش خود را کردن

    انجام دادن

  • go out for

    کاندید شدن، درخواست دادن

    همدردی کردن

  • put down for

    نام‌نویسی کردن، ثبت نام کردن

  • run for it

    گریختن، در رفتن

  • send away for

    سفارش دادن

  • send out for

    سفارش دادن

  • speak for

    از جانب کسی صحبت کردن

    ادعا کردن، اشغال کردن

    خصوصیت ذاتی داشتن

  • speak for oneself

    نظر دادن

    مخالفت کردن

    واضح بیان کردن

  • stand for

    دلالت کردن، نشانه‌ی چیزی بودن

    تحمل کردن، سر کردن

  • stand in for

    جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن

  • stand up for

    جانبداری کردن از، پشتیبانی کردن، پای چیزی ایستادن

  • take for

    پنداشتن، نگریستن

    اشتباهی به‌جای شخص دیگری گرفتن

    فریب دادن، کلاهبرداری کردن

  • try for

    مبادرت کردن

  • spring for

    بهای چیزی را پرداخت کردن

  • account for

    توضیح دادن، نشان دادن، حاکی بودن، دال بر چیزی بودن، دلیل چیزی بودن

    کشتن، نابود کردن، از بین بردن

  • allow for

    لحاظ کردن، در نظر گرفتن

  • cry out for

    به‌ شدت نیاز داشتن، سخت خواستن

  • do for

    محکوم کردن

    کمک کردن

  • pay for

    هزینه کردن

    تقاص پس دادن، تاوان دادن

  • settle for

    قانع بودن، راضی بودن

  • stick up for

    حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن

  • wait for

    منتظر بودن

    انتظار کشیدن

    صبر کردن

    منتظر کسی ماندن

    خدمت کردن

  • gun for

    سخت در جستجو (کسی یا چیزی) بودن، خواستن، طلب کردن

  • inquire for

    (شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با

  • to allow for

    به حساب آوردن، منظور کردن، در نظر گرفتن

  • bargain for

    1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن

  • buck for

    (امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)

  • budget for

    در بودجه منظور کردن، (برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)

  • come out for

    موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن

  • cut out for

    (عامیانه) مناسب، مستعد

  • decide for (or against) something

    برله (یا علیه) چیزی رأی دادن (یا داوری کردن یا تصمیم گرفتن)

  • declare for

    موافقت (خود را) آشکار کردن، اظهار موافقت کردن

  • find for

    (دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن

  • good for

    دوام آوردن، ارزش داشتن

  • head for

    (به‌سمت چیزی یا جایی) رفتن، رهسپار شدن، پیش رفتن

  • hold out for

    (عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

  • lay for

    (عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

  • listen out (for something)

    با دقت گوش فرا دادن، گوش به زنگ بودن

  • mark out for

    برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن

  • pass for

    (به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن

  • plan for something

    ترتیب کاری را دادن، برای انجام کاری آماده شدن، نقشه‌ی چیزی را ریختن

  • press for something

    مصرا درخواست کردن، سخت خواستار شدن

  • put in for

    درخواست کردن، داوطلب شدن

  • rake around (or about) for something

    به‌دقت جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن

  • read for (something)

    رشته‌ای را در دانشگاه خواندن

  • rush on (or for) something

    تقاضای ناگهان برای چیزی، رونق ناگهان چیزی

  • scratch about (for something)

    (با کاویدن و غیره) دنبال چیزی گشتن

  • screw somebody (for something)

    گوش کسی را بریدن، کلاه سرکسی گذاشتن

  • send for

    1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسالدادن

  • shoot at (or for)

    (عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن

  • swear for

    تضمین کردن، اطمینان دادن، ضمانت کردن

  • trouble someone for (something)

    (سرمیز شام و غیره) برای رساندن چیزی (مثلاً نمکدان) از کسی خواهش کردن، مزاحم شدن

  • whistle for

    خواستن ولی به‌دست نیاوردن

  • apply for

    (برای شغل و دانشگاه و وام و غیره) درخواست دادن، درخواست رسمی دادن

  • fish for

    به دنبال چیزی بودن، درصدد چیزی بودن، جستجو کردن

  • hanker for

    آرزو کردن، در آرزوی چیزی بودن، له‌له زدن برای، با تمام وجود خواستن

  • angle for

    خواستن، خواهان بودن، طلب کردن، در پی بودن (عموماً بدون بیان به‌طور مستقیم)

  • go in for

    دفاع کردن، طرفداری کردن

    دوست داشتن، علاقه داشتن

    امتحان دادن، وارد رقابت شدن

    انتخاب کردن شغل

  • go up for

    درخواست کردن از بازیکن در کریکت برای بیرون رفتن

  • look out for

    مراقبت کردن

    گوش به زنگ بودن

  • make for

    به‌ سوی جایی حرکت کردن، عازم شدن

    منجر شدن

  • make up for

    جبران کردن

  • pull for

    به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن

Collocations

Idioms

  • all for

    کاملاً موافق، کاملاً طرفدار

  • for all

    علیرغم، باوجود

  • o! for

    هیهات، افسوس، چی می‌شد اگر، دلم می‌خواست که

  • word for word

    کلمه‌به‌کلمه، واژه‌به‌واژه، لغت‌به‌لغت، لفظ‌به‌لفظ، تحت‌اللفظی، جز‌ءبه‌جزء، مو‌به‌مو، واو‌به‌واو

  • to get (or have) hot pants for

    نسبت به کسی میل جنسی شدید داشتن

  • all for one and one for all

    (شعار سه تفنگدار) همه برای یکی و یکی برای همه

  • give your right arm for something

    خیلی مشتاق چیزی بودن

  • for the asking

    به دل‌خواه

  • go to bat for

    (عامیانه) دفاع کردن از، پشتیبانی کردن، به نفع کسی وارد معرکه شدن

  • be a bear for punishment

    پر استقامت بودن، سختی را خوب تحمل کردن

  • make a beeline for

    (عامیانه) مستقیماً رفتن به، یکراست رفتن

  • for the time being

    فعلاً، حالا

    فعلاً، موقتاً

  • all for the best

    به خیر گذشتن، نیک‌فرجام بودن

  • for the better

    در شرایط بهتر

  • for the birds

    (عامیانه) چرند، بی‌ارزش، بی‌فایده، بدردنخور، احمقانه

  • to sweat blood for something

    (برای رسیدن به چیزی) سخت تلاش کردن

  • make a bolt for

    زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن

  • get too big for one's boots

    (عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن

  • for the bottom drawer(s)

    (انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

  • too big for one's breeches

    (عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

  • go for broke

    (عامیانه) همه چیز را قمار کردن، همه چیز خود را به مخاطره انداختن

    همه‌ی انرژی یا امکانات خود را به کار گرفتن، به سیم آخر زدن

  • set one's cap for

    (برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

  • for the chop

    (انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

  • go for the collar

    (امریکا - بیسبال) بدون hit بودن

  • for crying out loud

    (عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!

  • take up the cudgel (for)

    به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

  • the devil makes work for idle hands

    شیطان آدم بیکار را آسان‌‌‌تر وسوسه می‌کند.

  • for all the difference it makes

    (انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد

  • done (for)

    (عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکست‌خورده

  • beat the drum for

    (عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

  • drum up support (for)

    (برای کسی یا چیزی) جلب حمایت کردن

  • for the duration

    1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

  • do duty for

    به جای دیگری کار کردن، به جای چیز دیگری به کار خوردن

  • an ear for something

    شم کار(ی را داشتن)، استعداد چیزی (را داشتن)

  • end for end

    دارای دو سر یا دو انتهای معکوس‌شده، دو موقعیت معکوس

  • enter (somebody) for (something)

    اسم کسی را در مسابقه (یا آزمون و غیره) نوشتن

  • every man for himself

    حساب هرکسی سوا است، هرکس (باید) به فکر خودش باشد

  • a poor (or bad or lame) excuse for

    نمونه‌ی بدی از (چیزی یا کسی)

  • an eye for an eye

    معامله‌ی به‌مثل، تلافی

  • have an eye for

    صاحب‌نظر بودن، سعه‌ی نظر داشتن، خبره بودن

  • have eyes for

    (عامیانه) علاقه‌مند بودن، (بسیار) خواستن، طالب بودن

  • keep an eye out for

    چشم به راه بودن، (از دور) پاییدن

  • ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

  • hold no fear for

    موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن

  • fend for oneself

    از عهده برآمدن، (بدون کمک) به کار خود ادامه دادن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، روی پای خود ایستادن

  • fetch and carry (for somebody)

    خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

  • not care (or give) a fig for (somebody or something)

    اصلاً اهمیت ندادن (به چیزی یا کسی)، ناچیز شمردن، عین خیال (کسی) نبودن

  • be a fool for one's pains

    کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

  • a front for something

    چیزی که در لوای آن کار غیرقانونی انجام می‌شود، وسیله‌ی پنهان‌کاری(چیزی)

  • have something going for one

    (عامیانه) به نفع کسی بودن

  • grist to (or for) one's mill

    چیز به‌دردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد

  • to have someone's guts for garter

    سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن

  • develop a hate for

    منزجر شدن از، کینه(ی کسی یا چیزی را) به دل گرفتن

  • my (or his, etc.) heart bleeds (for someone)

    (برای کسی) خیلی تأسف می‌خورم، (برای کسی) دلم می‌سوزد.

  • for the hell of it

    (عامیانه) بی‌دلیل، همین‌طوری، بیخودی

  • hit someone for six

    (انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن

  • hope for the best

    نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواری‌ها) امیدوار بودن

  • make it hot for (someone)

    (برای کسی) تولید زحمت و ناراحتی کردن، در تنگنا قرار دادن

  • for good or ill

    چه خوب و چه بد

  • have it in for

    (عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با

  • in for

    (به‌ویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمی‌الوقوع

  • out of interest for something

    به واسطه‌ی (یا به‌خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

  • run interference (for)

    (فوتبال آمریکایی) دارنده‌ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

  • go for the jugular

    (عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره

  • jump for joy

    از خوشی ورجه‌وورجه کردن

  • for keeps

    (امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

  • knock (or throw) for a loop

    (امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن

  • be leaning over backwards for someone

    از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن

  • for dear life

    با کمال جدو جهد، برای جان به‌در بردن

  • for the life of me

    (معمولاً در جمله‌های منفی) حتی به قیمت جان، هر‌طور که شده، به جان خودم قسم

  • in line for

    مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)

  • make things lively for somebody

    وضع را برای کسی هیجان‌انگیز یا کمی خطرناک کردن

  • for a loss

    با حالت یاس، حزن یا درماندگی

  • for the love of

    به‌خاطر، به‌واسطه، به عشق

  • for love or money

    به‌هیچ‌وجه، ابداً

  • be one too many for

    زیادی بودن، فزون از اندازه بودن، مقهور کردن

  • go for all the marbles

    (عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

  • for that matter

    (برای تأکید مطلب دوم به کار می‌رود) اصلاً، در آن‌باره

  • for good measure

    اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

  • for one's money

    (عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

  • reach for the moon

    بلندهمت بودن، همت بلند داشتن

  • next in line for the job

    نامزد بعدی این شغل

  • for the nonce

    فعلاً، حال، اکنون، این‌دفعه، برای این‌بار

  • for nothing

    1- رایگان، مجانی

  • nothing for it

    چاره‌ی دیگر، راه دیگر

  • for old time's sake

    به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

  • for once

    لااقل یک‌بار، حداقل یک‌دفعه

  • once and for all

    به‌ طور قطع، قاطعانه، بی‌چون‌و‌چرا، برای همیشه

  • for one

    به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی

  • one for all and all for one

    (همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش

  • for openers

    (عامیانه) در آغاز، در ابتدا

  • out for

    در جست‌وجوی، در پی، مترصد، دنبال (چیزی)

  • for one's part

    تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

  • for the most part

    بیشتر، اغلب، معمولاً

  • pay through the nose (for something)

    مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن

  • a penny for your thoughts

    فکرت را با من در میان بگذار، بگو به چه چیز فکر می‌کنی

  • make a pitch for

    (امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

  • for pity's sake!

    تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!

  • a place for everything and everything in its place

    ... که هر چیزی به جای خویش نیکوست

  • there's a time and place for everything

    هر چیزی جای خود دارد

  • make play for

    (عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن

  • play for time

    دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای به‌دست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن

  • be pressed for something

    کم داشتن، در مضیقه بودن

  • be queer for

    (امریکا - عامیانه) دیوانه‌ی چیزی یا کاری بودن

  • reach for the stars

    همت و هدف عالی داشتن، تلاش برای انجام کار دشوار، اهداف بلندپروازانه

  • for real

    (عامیانه) واقعی، واقعاً، حقیقتاً

  • along for the ride

    همراه ولی نه درگیر در عمل

  • in for a bumpy ride

    دارای آینده‌ی دشوار

  • one for the road

    آخرین مشروب قبل از عزیمت

  • make a rod for one's own back

    برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

  • a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

  • for god's (or heaven's or pete's) sake!

    تو را به خدا!

  • what is sauce for the goose is sauce for the gander

    هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد

  • save for a rainy day

    برای روز مبادا ذخیره کردن

  • for shame!

    خجالت دارد!، خجالت نمی‌کشی!، حیا کن!

  • shift for oneself

    روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن

  • a sight for sore eyes

    (عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن

  • set one's sights for something

    برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

  • so much for

    دیگر (صحبت این مطلب) بس است

  • have a soft spot for somebody

    نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن

  • sometimes one can't see the wood for the trees

    گهگاه درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل را ببیند

  • for a song

    به یک غاز، یک پشیز، ارزان

  • speak for yourself!

    از جانب خودت حرف بزن (از طرف من حرف نزن!)

  • speaks for itself

    واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد

  • speak volumes (for)

    (عامیانه) کاملاً یا به‌وضوح نشان دادن

  • be spoiling (for something)

    (برای چیزی به‌ویژه جنگ و مرافعه) آماده بودن، بی‌صبری کردن

  • be spoiled for choice

    آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن

  • in (or for) sport

    به شوخی (نه جدی)، برای تفریح

  • set the stage for something

    زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

  • for a start

    اولاً، قبل از همه‌چیز، به‌عنوان مقدمه

  • for starters

    (عامیانه) اولاً، قبل از هرچیز، برای مقدمه

  • not for all the tea in china

    هر چه‌قدر هم که پاداش آن باشد

  • there is a time and place for everything

    هر چیزی زمان و جای خود را دارد

  • time and tide wait for no man

    فرصت را از دست نده

  • take a turn for the better (or worse)

    (به‌ویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن

  • up for

    1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

  • do well for oneself

    (در کار و کاسبی) موفق بودن، کار و بار خوب داشتن

  • do wonders for

    (به مراتب) بهتر کردن، بهبود بخشیدن

  • have no words for

    قادر به بیان (چیزی) نبودن

  • for all the world

    از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

  • for the worse

    درحال بدتر شدن، رو به وخامت

  • for all one's worth

    (عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

  • for what it's worth

    به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی

  • three cheers for

    (نشان دادن خوشحالی، حمایت و تشویق از کسی یا کسانی) هورا کشیدن، تشویق کردن

  • for kicks

    برای تفریح، تفریحی، برای عشق و حال

  • at a loss for words

    (در اثر تعجب، شوک یا تاًثر) قاصر بودن زبان از چیزی، حرفی برای زدن نداشتن، حرف کم آوردن

ارجاع به لغت for

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «for» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/for

لغات نزدیک for

پیشنهاد بهبود معانی