Functional

ˈfʌŋkʃnəl ˈfʌŋkʃnəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more functional
  • صفت عالی:

    most functional

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    کاربردی، به‌دردبخور، مفید
    • - Furniture that is not only beautiful but also functional.
    • - مبلی که نه‌ فقط زیبا بلکه کاربردی هم است.
    • - I prefer functional clothing for hiking.
    • - برای پیاده‌روی لباس‌های به‌دردبخور را ترجیح می‌دهم.
  • adjective
    کارآمد، کارا، قادربه‌کار، درحال‌کار (دستگاه و سیستم و غیره)
    • - The old computer is still functional.
    • - رایانه‌ی قدیمی هنوز کارآمد است.
    • - The air conditioning system is not functional yet.
    • - دستگاه تهویه‌ی مطبوع هنوز به‌ کار نیفتاده است.
    • - The printer is not functional, so we will need to get it repaired.
    • - چاپگر کار نمی‌کند، بنابراین باید آن را تعمیر کنیم.
  • adjective
    کارکردی، عملکردی، مربوط به کارکرد، مربوط به عملکرد
    • - The functional purpose of a hammer is to drive nails into wood.
    • - هدف عملکردی چکش کوبیدن میخ به چوب است.
    • - The functional aspects of the product have been thoroughly tested.
    • - جنبه‌های کارکردی محصول به‌طور کامل آزمایش شده است.
  • adjective
    زبان‌شناسی کاربردی
    • - The student's functional use of language in the classroom impressed the teacher.
    • - استفاده‌ی کاربردی دانش‌آموز از زبان در کلاس، معلم را تحت‌تأثیر قرار داد.
    • - She demonstrated her functional language by refusing the offer politely.
    • - او زبان کاربردی‌اش را با رد کردن مؤدبانه‌ی پیشنهاد نشان داد.
  • adjective
    پزشکی کارکردی (برای اشاره به اختلال و بیماری و غیره که کارکرد اندام را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد ولی در ساختمان آن تغییری به‌ وجود نمی‌آورد)
    • - functional diseases
    • - بیماری‌های کارکردی
    • - The symptoms of functional heart disease can include chest pain and shortness of breath.
    • - علائم بیماری قلبی کارکردی می‌تواند مشتمل‌بر درد قفسه‌ی سینه و تنگی نفس باشد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد functional

  1. adjective working
    Synonyms: handy, occupational, operative, practicable, practical, serviceable, useful, utile, utilitarian, utility
    Antonyms: broken, idle, malfunctioning, unfunctional

لغات هم‌خانواده functional

ارجاع به لغت functional

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «functional» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/functional

لغات نزدیک functional

پیشنهاد بهبود معانی