Limb

lɪm lɪm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    limbs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    کالبدشناسی دست‌وپا، اندام حرکتی (در انسان یا حیوان)
    • - The taxi was so crowded that I could hardly move a limb.
    • - تاکسی به‌قدری پر بود که به سختی می‌توانستم دست‌وپای خود را حرکت بدهم.
    • - They cut off his limbs.
    • - دست‌وپای او را بریدند.
    • - artificial limbs
    • - اندام‌های حرکتی مصنوعی
  • noun countable
    گیاه‌شناسی بزرگ‌شاخه، شاخه‌ی بزرگ (درخت)
    • - the limbs of an enormous oak
    • - شاخه‌های بزرگ یک درخت بلوط بزرگ
    • - My dad used a chainsaw to cut the limb into smaller pieces.
    • - پدرم از اره‌برقی برای بریدن بزرگ‌شاخه به قطعات کوچک‌تر استفاده کرد.
  • noun countable
    نماینده، عامل
    • - A policeman is a limb of the law.
    • - پاسبان عامل اجرای قانون است.
    • - The limb of a political party is responsible for recruiting new members.
    • - نماینده حزب سیاسی مسئول جذب اعضای جدید است.
  • noun countable
    شاخه (از هر چیز)
    • - The limb of the sea was filled with various species of fish.
    • - شاخه‌ی دریا پر از گونه‌های مختلف ماهی بود.
    • - The locals relied on the limb of the sea for their livelihood.
    • - مردم محلی برای امرار معاش به شاخه‌ی دریا متکی بودند.
  • noun countable informal
    بچه‌‌شیطون
    • - Don't be fooled by his innocent face, he's a limb.
    • - گول چهره‌ی معصومش رو نخور، اون یه بچه‌شیطونه.
    • - The teacher struggled to control the limbs in the classroom.
    • - معلم برای کنترل بچه‌‌شیطون‌ها در کلاس تلاش می‌کرد.
  • verb - transitive
    بریدن، قطع کردن (عضو)، اندام‌بری کردن
    • - The surgeon had to limb the patient's leg due to a severe infection.
    • - جراح به دلیل عفونت شدید مجبور شد پای بیمار را قطع کند.
    • - The surgeon carefully limbed the injured soldier's arm.
    • - جراح با احتیاط دست سرباز مجروح را برید.
  • verb - transitive
    بریدن شاخ و برگ (درخت)
    • - Limbing the old oak required precise cuts to avoid damaging nearby vegetation.
    • - برای جلوگیری از آسیب رساندن به پوشش گیاهی مجاور، بریدن شاخ و برگ درخت بلوط کهن‌سال نیازمند برش‌های دقیق بود.
    • - The workers limbed the trees.
    • - کارگران شاخ و برگ درختان را بریدند.
  • noun
    نجوم لبه (قرص ظاهری جرم آسمانی)
    • - Observing the limb of Mars through a telescope revealed intricate details.
    • - مشاهده‌ی لبه‌ی مریخ از طریق تلسکوپ جزئیات پیچیده‌ای را آشکار کرد.
    • - They study the features on the limb of distant planets.
    • - آن‌ها ویژگی‌های لبه‌ی سیارات دور را بررسی می‌کنند.
  • noun
    گیاه‌شناسی شاخه‌ی فرعی
    • - The limb of the flower attracted the attention of the hummingbird.
    • - شاخه‌ی فرعی گل توجه مرغ مگس‌خوار را به خود جلب کرد.
    • - The limb of the orchid was beautiful.
    • - شاخه‌ی فرعی ارکیده زیبا بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد limb

  1. noun appendage
    Synonyms: arm, bough, branch, extension, extremity, fin, gam, leg, lobe, member, offshoot, part, pin, pinion, process, projection, spray, sprig, spur, stem, switch, unit, wheel, wing

Collocations

Idioms

  • out on a limb

    (عامیانه) در موقعیت خطرناک، در معرض خطر

ارجاع به لغت limb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «limb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/limb

لغات نزدیک limb

پیشنهاد بهبود معانی