Marginal

ˈmɑːrdʒɪnl ˈmɑːdʒɪnl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more marginal
  • صفت عالی:

    most marginal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective C2
    (یاداشت، تفسیر) (مربوط به) حاشیه، حاشیه‌ای، کناری
    • - marginal notes
    • - حواشی
  • adjective
    ناچیز، کم، کم‌اهمیت، جزئی، اندک
    • - have a marginal effect on something
    • - تأثیر کمی بر چیزی داشتن
    • - marginal land
    • - زمین نیمه‌بایر، زمین نیمه‌کشاورزی، زمین کم‌محصول
  • adjective
    فرعی، جنبی، جانبی
  • adjective
    اقتصاد (بازرگانی) نهایی
  • adjective
    (مجلس) (حوزه، کرسی) حاشیه‌ای، میان مرزی، بینابینی، محل مناقشه
  • adjective
    (مجلس) کرسی حاشیه‌ای، کرسی میان‌مرزی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد marginal

  1. adjective borderline; slight
    Synonyms: bordering, insignificant, low, minimal, minor, negligible, on the edge, peripheral, rimming, small, verging
    Antonyms: central, core, interior, internal

لغات هم‌خانواده marginal

ارجاع به لغت marginal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «marginal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/marginal

لغات نزدیک marginal

پیشنهاد بهبود معانی