Officiate

əˈfɪʃieɪt əˈfɪʃieɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    officiated
  • شکل سوم:

    officiated
  • سوم شخص مفرد:

    officiates
  • وجه وصفی حال:

    officiating

معنی

  • verb - intransitive
    مراسمی را بجا آوردن، اداره کردن، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد officiate

  1. verb oversee, manage
    Synonyms: act, boss, chair, command, conduct, direct, do the honors, emcee, function, govern, handle, preside, run, serve, superintend, umpire
    Antonyms: follow

لغات هم‌خانواده officiate

ارجاع به لغت officiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «officiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/officiate

لغات نزدیک officiate

پیشنهاد بهبود معانی