Overboard

ˈoʊvərbɔːrd ˈəʊvəbɔːd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • adverb C2
    به دریا، در دریا، از کشتی به دریا، روی کشتی
    • - He fell overboard and drowned.
    • - او از روی کشتی افتاد و غرق شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد overboard

  1. adjective
    Synonyms: over the side, from on board, off the ship, out of the boat, into the water, go to extremes, get-carried-away, get overenthusiastic, go off the deep end

Idioms

  • go overboard

    (عامیانه) زیاده‌روی کردن، بیش‌ازحد اشتیاق نشان دادن

  • throw overboard

    دور انداختن

ارجاع به لغت overboard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «overboard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/overboard

لغات نزدیک overboard

پیشنهاد بهبود معانی