Peel

piːl piːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    peeled
  • شکل سوم:

    peeled
  • سوم شخص مفرد:

    peels
  • وجه وصفی حال:

    peeling
  • شکل جمع:

    peels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive B2
    پوست گرفتن، پوست کندن، کندن، جدا کردن
    • - She peeled an apple for me.
    • - او سیبی را برایم پوست گرفت.
    • - This machine peels shrimp automatically.
    • - این ماشین به‌طور خودکار پوست میگو را جدا می‌کند.
    • - to peel off a banana
    • - پوست موز را کندن
  • verb - intransitive
    پوست انداختن، پوسته‌پوسته شدن، آفتاب‌سوخته شدن
    • - The sunburned skin on my shoulders started to peel after a few days.
    • - پوست آفتاب‌سوخته‌ی روی شانه‌هایم بعداز چند روز شروع به پوست انداختن کرد.
    • - Don't worry if your skin peels slightly, it's just part of the healing process.
    • - اگر پوست شما کمی پوسته‌پوسته شده است، نگران نباشید؛ این تنها بخشی از روند بهبودی است.
  • noun uncountable
    پوست (میوه و سبزیجات)
    • - Don't throw your banana peel in the street!
    • - پوست موز را در خیابان نینداز!
    • - What shall you do with the peel?
    • - با پوست میوه می‌خواهید چه‌کار کنید؟
  • verb - intransitive verb - transitive
    ور آمدن، کنده شدن، جدا شدن
    • - The old paint was peeling.
    • - رنگ قدیمی داشت ور می‌آمد.
    • - peel the label off the canned food.
    • - برچسب قوطی کنسرو غذا را بکنید.
  • verb - intransitive informal
    لباس در آوردن، رخت کندن
    • - It was so hot that we had to peel off our shirts.
    • - آن‌قدر هوا گرم بود که مجبور شدیم پیراهن‌های خود را بکنیم.
    • - She quickly peeled off her jacket before entering the warm room.
    • - قبل‌از ورود به اتاق گرم به‌سرعت ژاکتش را در آورد.
  • verb - intransitive
    جدا شدن (از گروه یا تشکیلات)
    • - The rebel decided to peel away from the rest of the group and forge his own path.
    • - فرد یاغی تصمیم گرفت از بقیه‌ی گروه جدا شود و مسیر خود را بسازد.
    • - As soon as the fire alarm went off, everyone started to panic and peel away from each other.
    • - به‌محض اینکه زنگ آتش‌نشانی به صدا درآمد، همه شروع به وحشت کردند و از یکدیگر جدا شدند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد peel

  1. noun skin, covering
    Synonyms: bark, cover, epicarp, exocarp, husk, peeling, pellicle, rind, shell, shuck
    Antonyms: innards, insides
  2. verb take off outer covering
    Synonyms: decorticate, delaminate, desquamate, excorticate, exfoliate, flake, flay, pare, pull off, scale, shave, skin, strip, tear off, uncover
    Antonyms: cover

Phrasal verbs

  • orange peel

    پوست پرتقال

  • peel off

    1- کندن 2- ور آمدن 3- (هوانوردی: ناگهان از گروه هواپیماهای هم پرواز جدا شدن) جدا پرواز شدن، جدا پریدن 4- (عامیانه) رفتن، عازم شدن، راهی شدن 5- (عامیانه) به سوی دیگر رفتن، دگر سوی شدن

Idioms

  • peel rubber (or tires)

    (امریکا - عامیانه) اتومبیل را به سرعت به حرکت در آوردن

ارجاع به لغت peel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «peel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/peel

لغات نزدیک peel

پیشنهاد بهبود معانی