Pendant

ˈpendənt ˈpendənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun adjective
    معلق، آویخته، لنگه، قرین، شیب، نامعلوم، بی‌تکلیف، ضمیمه‌شده، آویز‌شده، آویزه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pendant

  1. noun Ornament
    Synonyms: pendent, earring, locket, lavalière, chandelier, lavaliere
  2. noun Correlative
    Synonyms: parallel, one of a pair, equal
  3. adjective Held from above
    Synonyms: pendent, dependent

ارجاع به لغت pendant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pendant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pendant

لغات نزدیک pendant

پیشنهاد بهبود معانی