Rattle

معنی و نمونه‌جمله‌ها

• noun verb - transitive verb - intransitive adverb
  تغ‌تغ کردن، تلق‌تلق کردن، وراجی کردن، خر‌خر کردن، خر‌خر، تق‌تق، جغجغه
  • - A cart was rattling along the cobblestone.
  • - یک گاری روی سنگ‌فرش تلق‌تلق‌کنان می‌رفت.

  • - This window rattles in the wind.
  • - این پنجره در باد تق‌تق می‌کند.

  • - The mudguard of the bicycle was rattling.
  • - گلگیر دوچرخه تلق‌تلق می‌کرد.

  • - She rattled on for a full hour.
  • - یک ساعت تمام ور زد.

  • - to rattle the handle of a door
  • - دسته‌ی در را به تلق‌و‌‌تولوق انداختن

  • - They wanted to rattle our players.
  • - آن‌ها می‌خواستند روحیه‌ی بازیکنان ما را خراب کنند.

  • - to rattle a speaker with shouts and protest
  • - حواس سخنران را با فریاد و اعتراض مشوش کردن

  • - the rattle of my bicycle's mudguard
  • - تق‌تق گلگیر دوچرخه‌ی من

  • - death rattle
  • - خرناس مرگ

  • - the rattle of the party held next door
  • - سروصدای مهمانی در خانه‌ی مجاور

  • - The child kept shaking his rattle.
  • - کودک مرتباً جغجغه‌ی خود را تکان می‌داد.
  مشاهده نمونه‌جمله بیشتر