Ray

reɪ reɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    rays

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive adverb countable B2
    شعاع، پرتو، روشنایی، تشعشع، اشعه تابشی، برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن، (جانورشناسی) ماهی چهار‌گوش عمق‌زی ‌که از حلزون تغذیه می‌کند ( ray sting )
  • countable
    شعاع، اشعه
    • - the lantern's dim rays
    • - سوسوی ضعیف فانوس
    • - a ray of his great intelligence
    • - درخشش هوش زیاد او
    • - a ray of hope
    • - کوره امید
    • - an alpha ray
    • - پرتو آلفا
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ray

  1. noun beam; indication
    Synonyms: bar, blaze, blink, emanation, flash, flicker, gleam, glimmer, glint, glitter, hint, incandescence, irradiation, light, moonbeam, patch, pencil, radiance, radiation, scintilla, shaft, shine, spark, sparkle, streak, stream, sunbeam, trace, wave

ارجاع به لغت ray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ray

لغات نزدیک ray

پیشنهاد بهبود معانی