Ride

raɪd raɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rode
  • شکل سوم:

    ridden
  • سوم شخص مفرد:

    rides
  • وجه وصفی حال:

    riding
  • شکل جمع:

    rides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive verb - intransitive A1
    راندن، حرکت کردن، سوار شدن
    • - This car rides smoothly.
    • - این اتومبیل نرم حرکت می‌کند.
    • - Our future rides on it.
    • - آینده‌ی ما منوط به آن است.
    • - a man ridden by doubt and anxiety
    • - مردی که شک و نگرانی کمر او را خم کرده است
    • - My money is riding on that black horse.
    • - پول من روی آن اسب سیاه شرط‌بندی شده است.
    • - the ships that are riding close to shore
    • - کشتی‌هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته‌اند
    • - stop riding him, he didn't do it on purpose!
    • - دست از سرش بردار، از روی عمد آن کار را نکرد!
    • - Our party's hopes ride on his election.
    • - آینده‌ی حزب ما بستگی به انتخاب شدن او دارد.
    • - She didn't ride in my car.
    • - او سوار ماشین من نشد.
    • - Tanks ride on chains.
    • - تانک روی زنجیر حرکت می‌کند.
    • - He rode a bicycle to school every day.
    • - هرروز با دوچرخه به مدرسه می‌رفت.
    • - The moon rode in the night sky.
    • - ماه در آسمان شب در حرکت بود.
    • - a riding school
    • - مدرسه‌ی سوارکاری
    • - Who taught you to ride?
    • - سوارکاری راکی یادت داد؟
    • - I saw Mehri riding on a white horse.
    • - مهری را دیدم که سوار اسب سفیدی بود.
    • - He was riding on a train.
    • - او سوار قطار بود.
    • - His wife likes to ride with him on a motorbike.
    • - زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.
    • - to ride on a camel in the desert
    • - در صحرا سوار شتر شدن
    • - Can you ride on a bicycle?
    • - دوچرخه‌سواری بلدی؟
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    سوار کردن
    • - Abbas rode Manoochehr in front of his bicycle.
    • - عباس منوچهر را جلو دوچرخه‌اش سوار کرد.
    • - He rode his son on his back.
    • - پسرش را بر کول خود سوار کرد.
  • noun countable
    سواری، گردش
    • - a pleasant ride in Moghan plain
    • - سواری دلچسب در دشت مغان
    • - a short bus ride
    • - اتوبوس سواری کوتاه
    • - a car ride
    • - ماشین سواری
    • - a donkey ride
    • - الاغ سواری
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ride

  1. noun journey, trip in vehicle
    Synonyms: airing, commute, drive, excursion, expedition, hitch, jaunt, joyride, lift, outing, pick up, run, spin, Sunday drive, tour, transportation, turn, whirl
  2. verb carry or be carried
    Synonyms: be supported, control, cruise, curb, direct, drift, drive, float, go, go with, guide, handle, hitch a ride, hitchhike, journey, manage, motor, move, post, progress, restrain, roll, sit, sit on, thumb a ride, tool around, tour, travel
  3. verb dominate, oppress
    Synonyms: afflict, annoy, badger, bait, be arbitrary, be autocratic, berate, disparage, domineer, enslave, grip, harass, harry, haunt, hector, hound, override, persecute, rate, reproach, revile, scold, torment, torture, tyrannize, upbraid
    Antonyms: free, release

Phrasal verbs

  • ride down

    1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

  • ride on something

    وابسته به چیزی بودن، منوط به چیزی بودن

  • ride out

    1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن

  • ride up

    (به‌ویژه جامه) بیرون زدن، در بالا جمع شدن

Collocations

  • ride a hobby

    دنبال سرگرمی یا موضوع مورد‌علاقه‌ی خود رفتن

  • ride at anchor

    (کشتی) لنگر انداختن و در جای خود ثابت بودن

    لنگر انداخته شناور بودن

  • ride circuit

    در شهرهای مختلف به کرسی قضاوت نشستن

  • ride the brake (or the clutch)

    پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

Idioms

  • along for the ride

    همراه ولی نه درگیر در عمل

  • in for a bumpy ride

    دارای آینده‌ی دشوار

  • let something ride

    چیزی را به حال خود گذاشتن

  • ride a hobby

    بیش‌ازحد به کار ذوقی (خواه‌کار) خود علاقه‌مند بودن، در خواه‌کاری زیاده روی کردن

  • ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

  • ride high

    موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

  • ride roughshod over

    با خشونت رفتار کردن

    با بی‌ملاحظگی یا خشونت یا گستاخی رفتار کردن، زیر پا گذاشتن

  • ride the vents

    زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

لغات هم‌خانواده ride

ارجاع به لغت ride

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ride» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ride

پیشنهاد بهبود معانی