Unrelated

ˌʌnrɪˈleɪtɪd ˌʌnrɪˈleɪtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more unrelated
  • صفت عالی:

    most unrelated

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • C1
    بی‌ارتباط، غیر مرتبط، نامرتبط، بی‌ربط، نامربوط، بدون پیوند
    • - He could not find the parallel between the two graphs, so he decided that they were unrelated.
    • - او نتوانست مشابهت بین این دو نمودار را پیدا کند، بنابراین بر این باور بود که آن‌ها به هم مرتبط نیستند.
    • - They have the same last name but are unrelated.
    • - نام خانوادگی آن‌ها یکسان است اما با هم هیچ پیوندی ندارند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unrelated

  1. adjective independent; different
    Synonyms: beside the point, dissimilar, extraneous, inapplicable, inappropriate, irrelative, irrelevant, mismatched, nongermane, not germane, not kin, not kindred, not related, separate, unassociated, unattached, unconnected, unlike
    Antonyms: dependent, related, relevant

ارجاع به لغت unrelated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unrelated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unrelated

لغات نزدیک unrelated

پیشنهاد بهبود معانی