Vote

voʊt vəʊt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    voted
  • شکل سوم:

    voted
  • سوم شخص مفرد:

    votes
  • وجه وصفی حال:

    voting
  • شکل جمع:

    votes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    رأی، اخذ رأی، آرا
    • - The Democrats lost the farm vote.
    • - دموکرات‌ها آرای روستاها را از دست دادند.
    • - Your proposal was rejected by five votes.
    • - پیشنهاد شما با پنج رأی (مخالف) رد شد.
    • - How many votes does it take to get an Oscar nomination?
    • - چند رأی برای گرفتن نامزدی اسکار لازم است؟
    • - by the vote of the people
    • - طبق رأی مردم
    • - vote count
    • - شمارش آرا
    • - to take a vote
    • - رأی گرفتن
    • - a light vote
    • - آرای قلیل
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    رأی دادن، نظر دادن
    • - to cast votes
    • - رأی دادن
    • - I voted in favor of that bill.
    • - من به آن لایحه رأی دادم.
    • - to vote down a motion
    • - پیشنهادی را با رأی دادن رد کردن
    • - Voting with their money, our customers showed their trust in us.
    • - مشتریان ما با خرج کردن پول خود به ما رأی اعتماد دادند.
    • - The students voted our picnic a success.
    • - شاگردان نظر دادند که پیک‌نیک ما موفقیت‌آمیز بود.
    • - I vote we leave now.
    • - نظر من این است که هم اکنون برویم.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    (انتخاب برای جایزه) انتخاب کردن کسی یا چیزی برای جایزه‌ای خاص به وسیله‌ی رأی‌گیری
    • - In 2016 Leonardo DiCaprio was voted Best Actor for "The Revenant."
    • - در 2016 لئوناردو دی کاپریو برای "The Revenant" به عنوان بهترین بازیگر مرد انتخاب شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد vote

  1. noun decision or right to decide representation
    Synonyms: aye, ballot, choice, franchise, majority, nay, plebiscite, poll, referendum, secret ballot, show of hands, suffrage, tally, ticket, will, wish, yea, yes or no
  2. verb decide on representation
    Synonyms: ballot, cast ballot, cast vote, choose, confer, declare, determine, effect, elect, enact, enfranchise, establish, go to the polls, grant, judge, opt, pronounce, propose, put in office, recommend, return, second, suggest
    Antonyms: abstain

Phrasal verbs

  • vote (something) down

    رد کردن، نپذیرفتن (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

  • vote (somebody) out

    (با رأی دادن) کسی را از موقعیت قدرت، شغل و یا از سِمتی برکنار کردن

  • vote (something) through

    تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

لغات هم‌خانواده vote

  • noun
    vote, voter
  • verb - transitive
    vote

ارجاع به لغت vote

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vote» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/vote

لغات نزدیک vote

پیشنهاد بهبود معانی