Becalm

bɪˈkɑːm biˈkɑːm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    (دریانوردی) از پیشرفت بازداشتن (در اثر فقدان باد)، آرام کردن، تسلی دادن
    • - We were becalmed for five days.
    • - پنج روز (در دریا) متوقف ماندیم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد becalm

  1. verb To make or become calm
    Synonyms: calm, quiet, soothe, allay, balm, lull, steady, settle, still, pacify, tranquilize

ارجاع به لغت becalm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «becalm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/becalm

لغات نزدیک becalm

پیشنهاد بهبود معانی