Gap

ɡæp ɡæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    gaps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    شکاف، درز، فاصله
    • - There was a large gap in the fence.
    • - شکاف بزرگی در حصار وجود داشت.
    • - The gap in the window allowed cold air to seep into the room.
    • - درز موجود در پنجره باعث شد تا هوای سرد به داخل اتاق نفوذ کند.
    • - the gap between his two front teeth
    • - فاصله‌ی میان دو دندان جلو او
    • - A gap appeared in the ranks of the enemy's army.
    • - در صفوف قشون دشمن شکاف پیدا شد.
  • noun countable
    ورزش فضای خالی (در بیسبال و هاکی روی یخ)
    • - The team's defense struggled to cover the gap.
    • - خط دفاعی این تیم برای پوشاندن جای خالی با مشکل مواجه شد.
    • - The defenseman closed the gap quickly to prevent the forward from having a shot on goal.
    • - مدافع به‌سرعت فضای خالی را بست تا مانع از شوت مهاجم به سمت دروازه شود.
  • noun countable
    کمبود، ضعف
    • - The gap in funding prevented the project from moving forward.
    • - کمبود بودجه مانع پیشبرد پروژه شد.
    • - The company's financial report revealed a gap in revenue.
    • - گزارش مالی شرکت حاکی از ضعف در درآمد بود.
  • noun singular B2
    اختلاف، تفاوت، فرق، شکاف (بین دو چیز)
    • - There is a significant gap between the rich and the poor in our society.
    • - در جامعه‌ی ما بین فقیر و غنی اختلاف قابل توجهی وجود دارد.
    • - the gap between exports and imports
    • - تفاوت (یا عدم توازن) بین صادرات و واردات
    • - the generation gap
    • - شکاف بین نسل‌ها
  • noun countable B2
    وقفه (مدت زمانی که صرف انجام کاری متفاوت می‌شود)
    • - The gap between jobs allowed him to focus on personal development.
    • - وقفه‌ی بین مشاغل به او امکان داد تا روی پیشرفت شخصی تمرکز کند.
    • - After a long gap in my studies, I finally went back to school.
    • - بعد از مدت‌ها وقفه در تحصیل، سرانجام به مدرسه برگشتم.
  • noun countable
    زمین‌شناسی گپ (تنگ و معبر آبی‌ای که محور ساختمان تک‌شیب (تیغه یا هوگ‌بک) را در یک رشته‌کوه شکافته باشد)
    • - Hikers traversed the gap in the ridge to reach the other side.
    • - کوهنوردان از گپ خط‌الراس عبور کردند تا به سمت دیگر برسند.
    • - There is a large gap between the two mountains.
    • - بین این دو کوه گپ زیادی وجود دارد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    شکافتن، شکاف‌دار کردن، شکافته شدن
    • - The construction workers used dynamite to gap the rock wall.
    • - کارگران ساختمانی از دینامیت برای شکافتن دیواره‌ی سنگی استفاده کردند.
    • - The carpenter carefully gapped the wooden planks.
    • - نجار با دقت تخته‌های چوبی را شکاف‌دار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد gap

  1. noun break, breach
    Synonyms: aperture, arroyo, blank, caesura, canyon, chasm, cleft, clove, crack, cranny, crevice, cut, defile, difference, disagreement, discontinuity, disparity, divergence, divide, division, fracture, gorge, gulch, gully, hiatus, hole, hollow, inconsistency, interlude, intermission, interruption, interspace, interstice, interval, lacuna, lull, notch, opening, orifice, pause, ravine, recess, rent, respite, rest, rift, rupture, separation, slit, slot, space, vacuity, void
    Antonyms: closure

Idioms

  • bridge a gap

    فاصله‌ای را پر کردن، نیازی را برآوردن

ارجاع به لغت gap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gap

لغات نزدیک gap

پیشنهاد بهبود معانی