Hobby

ˈhɑːbi ˈhɒbi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hobbies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    سرگرمی، کار ذوقی، کاری که کسی بدان عشق و علاقه دارد
    • - He is a teacher and his hobby is stamp-collecting.
    • - او معلم است و سرگرمی او تمبر جمع کردن است.
    • - He paints as a hobby.
    • - او برای سرگرمی نقاشی می‌کند.
  • noun countable
    قوش، پرنده‌ی شکاری
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد hobby

  1. noun pleasurable pastime
    Synonyms: amusement, art, avocation, bag, craft, craze, distraction, diversion, divertissement, fad, fancy, favorite occupation, fun, game, interest, kick, labor of love, leisure activity, leisure pursuit, obsession, occupation, pet topic, play, quest, relaxation, schtick, shot, sideline, specialty, sport, thing, vagary, weakness, whim, whimsy
    Antonyms: profession, vocation, work

Collocations

  • ride a hobby

    دنبال سرگرمی یا موضوع مورد‌علاقه‌ی خود رفتن

Idioms

  • ride a hobby

    بیش‌ازحد به کار ذوقی (خواه‌کار) خود علاقه‌مند بودن، در خواه‌کاری زیاده روی کردن

ارجاع به لغت hobby

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hobby» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hobby

لغات نزدیک hobby

پیشنهاد بهبود معانی