Lock

lɑːk lɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    locked
  • شکل سوم:

    locked
  • سوم شخص مفرد:

    locks
  • وجه وصفی حال:

    locking
  • شکل جمع:

    locks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    قفل، بش، کلون، اسکندان
    • - They sold the factory lock, stock, and barrel.
    • - کارخانه را تماماً فروختند.
  • noun countable
    محل پرچ یا اتصال دو یا چند ورق فلزی، ترمزی که در سرازیری مانع چرخش چرخ های درشکه می‌شود
  • noun countable
    حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، یک گلوله پشم یا پنبه
  • noun countable
    گیر، گرفتگی
  • noun countable
    (کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند
  • noun countable
    سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می‌کند)
  • verb - transitive
    قفل کردن، کلون کردن، چفت و بست کردن
    • - I closed the door and locked it.
    • - در را بستم و قفل کردم.
    • - He locked his legs around my neck and almost choked me to death.
    • - او پاهایش را دور گردنم قفل کرد و نزدیک بود خفه‌ام کند.
    • - They locked the door on us.
    • - در را به روی ما قفل کردند.
    • - Sleep was locking my tired eyes.
    • - خواب، چشمان خسته‌ی مرا به هم می‌فشرد.
  • verb - transitive
    (به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن
    • - They were locked in a deadly struggle.
    • - آنان دچار کشمکش مهلکی بودند.
    • - They walked together with locked arms.
    • - آن‌ها بازو در بازو مشغول قدم زدن بودند.
  • verb - transitive
    تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن
    • - even though I am old, lock me in your arms for a night ...
    • - گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر ...
    • - She locked the child in her arms.
    • - او کودک را تنگ در بغل گرفت.
  • verb - intransitive
    قفل شدن، جفت شدن، چفت شدن
    • - His jaws were locked.
    • - آرواره‌هایش قفل شده بود.
    • - the secrets that are locked in my heart
    • - اسراری که در قلب من نهفته است
    • - The door locks by itself.
    • - در خودبه‌خود قفل می‌شود.
  • verb - transitive
    (مجازی - با: up یا out یا in) زندان کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن
    • - He was locked up for ten years.
    • - او ده سال زندانی بود.
    • - locked in jail
    • - محبوس در زندان
  • verb - intransitive
    رد شدن کشتی از آب بند
    • - The ship locked into the new canal.
    • - کشتی از آب‌بند وارد آب‌راه جدید شد.
  • adjective
    قفل شده
    • - locked brakes
    • - ترمز قفل‌شده
    • - locked gears
    • - دنده‌ی گیر‌کرده
    • - a locked drawer
    • - کشوی قفل‌شده
    • - A throttle locked in the idle position.
    • - دریچه‌ی کاربراتور که در موقعیت هرز قرار گرفته است.
    • - to have an election locked up
    • - پیروزی خود را در انتخابات قطعی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد lock

  1. noun device that fastens and bars free passage
    Synonyms: bar, bolt, bond, catch, clamp, clasp, clinch, connection, fastening, fixture, grapple, grip, hasp, hook, junction, latch, link, padlock
    Antonyms: key
  2. verb fasten, clasp
    Synonyms: bar, bolt, button, button up, clench, close, clutch, embrace, encircle, enclose, engage, entwine, grapple, grasp, hug, join, latch, link, mesh, press, seal, secure, shut, turn the key, unite
    Antonyms: unclasp, unfasten, unlock

Phrasal verbs

  • lock away

    در جای قفل‌شده یا امن نگه‌داری کردن

  • lock on

    با علائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن

  • lock out

    کارگران را به محل کار راه ندادن

  • lock up

    قفل کردن (در و غیره)

    زندانی کردن، حبس کردن (در زندان یا بیمارستان روانی)

    بازداشتگاه

    گاراژ

    قفل (کردن یا شدن)

    حبس

Idioms

ارجاع به لغت lock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lock

لغات نزدیک lock

پیشنهاد بهبود معانی