Mussy

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun verb - intransitive adjective
    کثیف، به‌هم‌خورده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mussy

  1. adjective Marked by an absence of cleanliness and order
    Synonyms: messy, disheveled, slipshod, chaotic, sloppy, slovenly, unkempt, rumpled, untidy

ارجاع به لغت mussy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mussy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mussy

لغات نزدیک mussy

پیشنهاد بهبود معانی