Necessitate

nɪˈsesɪteɪt nɪˈsesɪteɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    necessitated
  • شکل سوم:

    necessitated
  • سوم شخص مفرد:

    necessitates
  • وجه وصفی حال:

    necessitating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    ایجاب کردن، مستلزم بودن
  • ناگزیر ساختن، بایسته کردن، بایستن، واجب کردن، مجبورکردن
    • - Bad weather necessitated a few changes in our plans.
    • - هوای بد تغییراتی را در برنامه‌ی ما ایجاب کرد.
    • - Economic conditions necessitated immediate action.
    • - اوضاع اقتصادی مستلزم اقدام فوری بود.
    • - He was necessitated to agree.
    • - او را وادار به موافقت کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد necessitate

  1. verb call for, make necessary
    Synonyms: ask, behoove, cause, coerce, command, compel, constrain, crave, demand, drive, entail, force, impel, make, oblige, postulate, require, take

لغات هم‌خانواده necessitate

ارجاع به لغت necessitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «necessitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/necessitate

لغات نزدیک necessitate

پیشنهاد بهبود معانی