فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Rack

ræk ræk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    racked
  • شکل سوم:

    racked
  • سوم شخص مفرد:

    racks
  • وجه وصفی حال:

    racking
  • شکل جمع:

    racks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    (در ترکیب) جا–
    • - dish rack
    • - جاظرفی
    • - magazine rack
    • - جامجله‌ای
    • - clothes rack
    • - جالباسی، رخت‌آویز
    • - hat rack
    • - جاکلاهی
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی ورزش رک (مثلثی چوبی یا پلاستیکی برای چیدمان توپ‌ها در شروع بازی بیلیارد و اسنوکر و غیره)
    • - He placed the billiard balls in the rack before starting the game.
    • - قبل از شروع بازی توپ‌های بیلیارد را در رک قرار داد.
    • - I couldn't find the rack, so we couldn't start the snooker game.
    • - نتوانستم رک را پیدا کنم، بنابراین نتوانستیم بازی اسنوکر را شروع کنیم.
  • noun countable
    غلتک (وسیله‌ای برای شکنجه که در گذشته از آن استفاده می‌شد)
    • - The prisoner was placed on the rack.
    • - زندانی را روی غلتک گذاشتند.
    • - The rack was a tool of torture during the medieval period.
    • - غلتک وسیله‌ی شکنجه در دوره قرون وسطی بود.
  • noun countable uncountable
    گوشت گردن (گوسفند یا خوک)
    • - He seasoned the rack of lamb with rosemary and garlic.
    • - گردن بره را با رزماری و سیر مزه‌دار کرد.
    • - The chef prepared a delicious rack of lamb for the dinner party.
    • - سرآشپز گوشت گردن بره‌ی خوشمزه‌ای برای مهمانی شام آماده کرد.
  • noun countable
    چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای
    • - The metal rack showed signs of wear and tear from constant use.
    • - چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای فلزی علائم استهلاک ناشی از استفاده‌ی مداوم را نشان می‌داد.
    • - The mechanic recommended replacing the old rack with a new one for smoother operation.
    • - مکانیک توصیه کرد برای عملکرد روان‌تر، چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای قدیمی را با یک نمونه‌ی جدید جایگزین کنیم.
  • noun
    نابودی، ویرانی
    • - Every corner of the house was filled with evidence of rack.
    • - هر کنج خانه پر از شواهد ویرانی بود.
    • - The battle resulted in the rack of the city.
    • - نبرد منجر به ویرانی شهر شد.
  • verb - transitive
    آزردن، رنج دادن، اذیت کردن، زجر دادن
    • - She was racked by jealousy.
    • - حسادت او را رنج می‌داد.
    • - a body racked by pain
    • - بدنی که درد آن را اذیت می‌کند
  • noun
    رنج، درد، زجر، عذاب
    • - the rack of old age
    • - رنج پیری
    • - The rack of her broken heart was unbearable.
    • - عذاب قلب شکسته‌اش تحمل نمی‌شد.
  • noun
    جانورشناسی دو شاخ، جفت شاخ
    • - The hunter admired the symmetrical rack on the wall.
    • - شکارچی دو شاخ متقارن روی دیوار را کرد.
    • - The taxidermist carefully mounted the deer rack on a wooden plaque for display.
    • - تاکسیدرمیست جفت شاخ گوزن را با دقت روی پلاک چوبی برای نمایش نصب کرد.
  • noun
    علوفه‌دان
    • - He loaded the hay onto the rack for the cows to eat.
    • - یونجه را روی علوفه‌دان گذاشت تا گاوها یونجه بخورند.
    • - The horses eagerly gathered around the rack.
    • - اسب‌ها مشتاقانه دور علوفه‌دان جمع شدند.
  • verb - transitive
    ورزش در رک گذاشتن (توپ بیلیارد و اسنوکر و غیره)
    • - Please rack the bowling balls.
    • - لطفاً توپ‌های بولینگ را در رک بگذارید.
    • - It's your turn to rack the billiard balls for the next match.
    • - نوبت شماست که برای مسابقه‌ی بعدی توپ‌های بیلیارد را در رک بگذارید.
  • verb - transitive
    زیاد کردن، بالا بردن، افزایش دادن (مبلغ اجاره و غیره) (به‌طور نامتعارف و غیرمنصفانه)
    • - The landlord decided to rack up the rents for the new tenants.
    • - صاحب‌خانه تصمیم گرفت اجاره‌بهای مستأجران جدید را بالا ببرد.
    • - The company planned to rack prices on their products next month.
    • - این شرکت قصد داشت قیمت محصولات خود را در ماه آتی افزایش دهد.
  • verb - transitive
    ظلم کردن، اجحاف کردن (با دریافت اجاره‌بهای زیاد و غیرمنصفانه و غیره)
    • - The property management company continuously racks tenants.
    • - شرکت مدیریت املاک به‌طور مداوم در حق مستأجران ظلم می‌کند.
    • - The landlord tried to rack me with a steep increase in rent.
    • - صاحب‌خانه سعی کرد در حق من با افزایش شدید اجاره‌بها اجحاف کند.
  • verb - transitive
    شکنجه دادن، شکنجه کردن (روی غلتک شکنجه)
    • - They racked prisoners.
    • - زندانیان را شکنجه می‌دادند.
    • - The prisoner was racked until he confessed.
    • - زندانی را تا زمانی که اعتراف کرد، شکنجه کردند.
  • noun
    جانورشناسی یورتمه‌ (راه‌ رفتن اسب)
    • - The horse moved gracefully in a rack around the arena.
    • - اسب به‌زیبایی در اطراف میدان یورتمه می‌رفت.
    • - The judge admired the horse's rack during the competition.
    • - داور یورتمه‌ی اسب در طول مسابقه را تحسین کرد.
  • verb - intransitive
    جانورشناسی یورتمه رفتن (اسب)
    • - The horse began to rack.
    • - اسب شروع به یورتمه رفتن کرد.
    • - The stallion racked through the forest.
    • - اسب نر [اخته‌نشده] در جنگل یورتمه رفت.
  • noun
    توده‌ی ابر بادآورده
    • - As the storm approached, the racks gathered overhead.
    • - با نزدیک شدن طوفان، توده‌های ابر بادآورده در بالای سر جمع شدند.
    • - The racks obscured the sun.
    • - توده‌های ابر بادآورده خورشید را پوشاندند.
  • verb - transitive
    از درده جدا کردن (شراب و غیره)
    • - He carefully racked the wine.
    • - او با احتیاط شراب را از درده جدا کرد.
    • - The winemaker decided to rack the vintage red wine.
    • - شراب‌ساز تصمیم گرفت شراب قرمز قدیمی را از درده جدا کند.
  • noun countable
    باربند
    • - I need to install a roof rack on my car for our upcoming road trip.
    • - برای سفر جاده‌ای آتی ما باید یک باربند سقفی روی ماشینم نصب کنم.
    • - The car's trunk was too small, so we added a rack.
    • - صندوق عقب ماشین خیلی کوچک بود، بنابراین یک باربند اضافه کردیم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد rack

  1. noun frame, framework
    Synonyms: arbor, bed, box, bracket, counter, furniture, holder, ledge, perch, receptacle, shelf, stand, structure, trestle
  2. verb torture; strain
    Synonyms: afflict, agonize, crucify, distress, excruciate, force, harass, harrow, martyr, oppress, pain, persecute, pull, shake, stress, stretch, tear, torment, try, wrench, wring
    Antonyms: please, pleasure, soothe

Phrasal verbs

  • rack up

    به دست آوردن، کسب کردن

Collocations

  • on the rack

    در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه

  • roof rack

    (اتومبیل) باربند

Idioms

ارجاع به لغت rack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rack

لغات نزدیک rack

پیشنهاد بهبود معانی