Rib

rɪb rɪb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ribbed
  • شکل سوم:

    ribbed
  • سوم شخص مفرد:

    ribs
  • وجه وصفی حال:

    ribbing
  • شکل جمع:

    ribs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    کالبدشناسی دنده
    • - A human has twelve pairs of ribs.
    • - انسان دوازده جفت دنده دارد.
    • - The doctor confirmed that her rib was fractured.
    • - پزشک تأیید کرد که دنده‌ی او شکسته است.
  • noun countable uncountable
    دنده (گوشت)، گوشت دنده
    • - The chef seasoned the rib with a blend of herbs and spices.
    • - سرآشپز گوشت دنده را با ترکیبی از گیاهان و ادویه‌ها مزه‌دار کرد.
    • - The chef added a sprinkle of salt and pepper on the ribs.
    • - سرآشپز به دنده‌ها کمی نمک و فلفل زد.
  • noun countable
    دنده (هر یک از تیرهای عرضی ته قایق و کشتی که تنه‌ی آن را مستحکم می‌کند)
    • - The carpenter carefully measured each rib for the boat's frame.
    • - نجار هر دنده را برای فریم قایق به‌دقت اندازه گرفت.
    • - The old ship had a broken rib that needed immediate repair.
    • - یکی از دنده‌های کشتی قدیمی شکسته بود و نیاز به تعمیر فوری داشت.
  • noun
    پوشاک نقش کبریتی، شیار برجسته، راه‌راه برجسته
    • - The knitted hat had a rib around the brim.
    • - دور کلاه بافتنی شیار برجسته وجود داشت.
    • - The rib on the blanket made it extra cozy.
    • - نقش کبریتی روی پتو آن را بسیار گرم و نرم کرده است.
  • verb - transitive informal
    دست انداختن، سر به سر ... گذاشتن، شوخی کردن با، مسخره کردن
    • - The spectators were ribbing the umpire.
    • - تماشاچیان داور مسابقه را دست می‌انداختند.
    • - He was ribbed because of his accent.
    • - به‌‌ دلیل لهجه‌اش او را مسخره می‌کردند.
  • noun countable
    دنده (چتر)
    • - The umbrella's ribs bent under the strong gusts of wind.
    • - دنده‌های چتر زیر وزش باد شدید خم شد.
    • - After the storm, he noticed one rib had snapped.
    • - پس از طوفان متوجه شد که یکی از دنده‌ها شکسته است.
  • noun
    همسر (مؤنث)، زوجه (براساس روایتی که در آن به خلقت حوا از دنده‌ی آدم اشاره شده است)
    • - He always spoke lovingly about his rib.
    • - او همیشه درمورد همسرش با محبت صحبت می‌کرد.
    • - They say behind every successful man is a strong rib.
    • - می‌گویند پشت هر مرد موفقی همسری قوی حضور دارد.
  • noun countable
    بال‌دنده (عضو فرعی سازه‌ی بال و سطوح دم در انواع هواگرد که در راستای وتر قرار دارد و شکل ظاهری بال و سطوح دم را حفظ می‏‌کند)
    • - A damaged rib can compromise the airplane's aerodynamic performance.
    • - بال‌دنده‌ی آسیب‌دیده می‌تواند عملکرد آیرودینامیکی هواپیما را به خطر بیندازد.
    • - Each wing of the plane is made up of multiple ribs.
    • - هر بال هواپیما از چندین بال‌دنده تشکیل شده است.
  • noun countable
    معماری تویزه، باریکه (روی طاق در سبک گوتیک و رومانسک)
    • - Each rib in the Romanesque church contributed to the overall structural integrity.
    • - هر تویزه در کلیسای رومانسک به یکپارچگی ساختاری کلی کمک می‌کند.
    • - The rib of the Gothic vault divided the ceiling into geometric patterns.
    • - باریکه‌ی طاق گوتیک سقف را به الگوهای هندسی تقسیم می‌کند.
  • noun
    جانورشناسی رگه (روی بال حشرات)
    • - The intricate rib pattern in the bee's wing fascinated the entomologists.
    • - الگوی پیچیده‌ی رگه در بال زنبور حشره‌شناسان را مجذوب خود کرد.
    • - The rib of the butterfly's wing shimmered in the sunlight.
    • - رگه‌ی بال پروانه زیر نور خورشید می‌درخشید.
  • noun
    گیاه‌شناسی رگ‌برگ اصلی
    • - Damage to the rib can affect the leaf's overall health.
    • - آسیب به رگ‌برگ اصلی می‌تواند بر سلامت کلی برگ تأثیر بگذارد.
    • - The rib extends to the tip of the leaf.
    • - رگ‌برگ اصلی تا نوک برگ امتداد دارد.
  • verb - transitive
    دنده‌دار کردن، پشت‌بند زدن، (با تسمه یا هر چیز دنده‌مانند) محکم کردن
    • - The blacksmith ribbed the handle of the sword.
    • - آهنگر دسته‌ی شمشیر را دنده‌دار کرد.
    • - The boat builder will rib the hull for added strength.
    • - سازنده‌ی قایق برای استحکام بیشتر، بدنه را دنده‌دار خواهد کرد.
  • verb - transitive
    پوشاک شیاردار کردن (پارچه یا بافتنی) (به‌گونه‌ای که رج‌های عمودی در آن ایجاد شود)
    • - She learned how to rib a hat for the first time.
    • - یاد گرفت که چگونه کلاه را شیاردار کند.
    • - The fashion designer decided to rib the dress.
    • - طراح مد تصمیم گرفت لباس را شیاردار کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد rib

  1. verb To tease or mock good-humoredly
    Synonyms: banter, joke, razz, chaff, josh, bone, kid, jest, ridicule, ride, roast, jive, needle, guy, rag, blackguard, ridge, laugh at, stay, jest at, tease, make fun, poke-fun
  2. noun One part of the bony frame of the thorax
    Synonyms: true rib, false rib, floating rib, slat, slab, rod, floater
  3. noun A rod
    Synonyms: girder, bar, strip
  4. noun A ridge
    Synonyms: fin, nervure, costa, vaulting

ارجاع به لغت rib

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rib» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rib

لغات نزدیک rib

پیشنهاد بهبود معانی