Wow

waʊ waʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wowed
  • سوم شخص مفرد:

    wows
  • وجه وصفی حال:

    wowing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • interjection informal A2
    وای، اوه، آه (فریاد حاکی از خوش‌حالی، تعجب و حیرت)
    • - Wow, this movie is intense!
    • - اوه، این فیلم زیاد است!
    • - Wow, I can't believe I won the lottery!
    • - وای، باورم نمی‌شود در لاتاری برنده شدم!
  • noun singular informal
    قشنگ، زیبا، محشر، عالی
    • - The new restaurant in town is a total wow with its unique cuisine.
    • - رستوران جدید شهر با غذاهای منحصربه‌فردش بسیار محشر است.
    • - She is an absolute wow.
    • - او یک زیبای مطلق است.
  • verb - transitive informal
    تحت‌تأثیر قرار دادن، ذوق‌زده کردن، شگفت‌زده کردن
    • - Her singing voice never fails to wow the judges.
    • - صدای آوازش اصلاً نمی‌تواند داوران را تحت‌تأثیر قرار دهد.
    • - The beauty of the sunset wowed everyone watching.
    • - زیبایی غروب خورشید همه‌ی تماشاگران را شگفت‌زده کرد.
  • noun countable uncountable
    موفقیت چشمگیر
    • - The team's performance was a wow, winning all their matches in the tournament.
    • - اجرای این تیم موفقیت چشمگیری بود و در تمام بازی‌های خود در این مسابقات پیروز شدند.
    • - Her new album is a wow.
    • - آلبوم جدید او موفقیتی چشمگیر است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wow

  1. verb amuse, delight
    Synonyms: bowl over, break one up, charm, cheer, crack up, entertain, go over big, kill, knock dead, knock someone’s socks off, make laugh, make roll in the aisles, slay, tickle, tickle pink, tickle to death

ارجاع به لغت wow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wow

لغات نزدیک wow

پیشنهاد بهبود معانی